کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب و لیویل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لب گزیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ دَ)(مص م .)تأسف خوردن ، پشیمانی نمودن .
-
لب نزدن
فرهنگ فارسی معین
(لَ. نَ زَ دَ) (مص ل .) (کن .) هیچ نخوردن .
-
لب خوانی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا) (اِمر.) عمل دریافتن سخن گوینده از روی حرکت لب هایش .
-
آویخته لب
لغتنامه دهخدا
آویخته لب . [ ت َ / ت ِ ل َ ] (ص مرکب ) اَهْدَل . هَدْلاء.
-
لاله لب
لغتنامه دهخدا
لاله لب . [ ل َ / ل ِ ل َ ] (ص مرکب ) صاحب لبی به رنگ لاله .
-
لب گشادن
لغتنامه دهخدا
لب گشادن . [ ل َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل لب بستن . سخن گفتن . سخن آغازیدن . بگفت آمدن . لب گشودن : نباید گشادن در این کار لب بر شاه باید شدن نیم شب . فردوسی .چنین گفت پس با دبیر بزرگ که بگشای لب را تو ای پیر گرگ . فردوسی .نیشکر با همه شیرینی اگر لب...
-
لب گشودن
لغتنامه دهخدا
لب گشودن . [ ل َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به لب گشادن شود.
-
لب نزدن
لغتنامه دهخدا
لب نزدن . [ ل َ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) (... بچیزی ) حتی اندکی از آن نخوردن . هیچ نچشیدن از آن .
-
لب نور
لغتنامه دهخدا
لب نور. [ ل َ ] (اِخ )نام دریاچه ای به ترکستان شرقی . (تاریخ مغول ص 8).
-
لب ورچیدن
لغتنامه دهخدا
لب ورچیدن . [ ل َ وَ دَ ] (مص مرکب ) لب برچیدن . رجوع به لب برچیدن شود.
-
لب آب
لغتنامه دهخدا
لب آب . [ ل َ ] (اِخ ) نام دیهی شش فرسنگ غربی دراهان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
لب ء
لغتنامه دهخدا
لب ء. [ ل َب ْءْ ] (ع مص ) فله (آغوز) دوشیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || خورانیدن قوم را فله . (منتهی الارب ). کسی را فله دادن . (تاج المصادر). || جوشانیدن فله را. || نخستین آب دادن کشت را. (منتهی الارب ).
-
لب ء
لغتنامه دهخدا
لب ء.[ ل َب ْءْ ] (اِخ ) نام قبیله ای است . (منتهی الارب ).
-
لب برگردان
لغتنامه دهخدا
لب برگردان . [ ل َ ب َ گ َ ] (ن مف مرکب ) جامه که گریبان آن به طرف وحشی تا شود.
-
لب تخت
لغتنامه دهخدا
لب تخت . [ ل َ ت َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بشقاب . || قسمی بشقاب . بشقاب که گودی کم دارد.