کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب هِرِه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لب سنگ
فرهنگ فارسی معین
(لَ. سَ) (ص مر.) ساکت ، خاموش .
-
لب سوز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) داغ .
-
لب شکری
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش کَ) (ص نسب .) شکافته لب ، کسی که یکی از دو لب او شکاف مادر - زادی داشته باشد.
-
لب شور
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) (عا.) دارای شوری اندک .
-
لب قیطانی
فرهنگ فارسی معین
(لَ. قِ) (ص نسب .) آن که دارای لبی باریک مانند قیطان است .
-
لب گزیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ دَ)(مص م .)تأسف خوردن ، پشیمانی نمودن .
-
لب نزدن
فرهنگ فارسی معین
(لَ. نَ زَ دَ) (مص ل .) (کن .) هیچ نخوردن .
-
لب چره
فرهنگ فارسی معین
( ~ . چَ رِ) (اِمر.) نخود و کشمش و انواع میوه های خشک که در مجالس بزم و وقت صحبت با یاران صرف کنند، شب چره ، تنقلات .
-
لب چین
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) قسمی کفش ستبر و خشن سربازی .
-
لب خوانی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا) (اِمر.) عمل دریافتن سخن گوینده از روی حرکت لب هایش .
-
لب گردان
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) (ص مف . اِ.) کاسه و مانند آن که دارای لبه هایی مایل به شیب داشته باشد.
-
آویخته لب
لغتنامه دهخدا
آویخته لب . [ ت َ / ت ِ ل َ ] (ص مرکب ) اَهْدَل . هَدْلاء.
-
شیرین لب
لغتنامه دهخدا
شیرین لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) شیرین زبان . فصیح و بلیغ و آنکه گفتار وی شیرین و خوش آیند باشد. (ناظم الاطباء). || نوشین لب : لب شیرین لبان را خصلتی هست که غارت می کند لُب ّ لبیبان . سعدی .گو ترش روی باش و تلخ سخن زهر شیرین لبان شکر باشد. سعدی .چه شیرین...
-
سه لب
لغتنامه دهخدا
سه لب . [ س ِ ل َ ] (ص مرکب ) کسی که در لب یا پیرامون دهان وی ریش و قرحه باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به سه لبه شود.
-
ناردان لب
لغتنامه دهخدا
ناردان لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) سرخ لب . که لبش به رنگ دانه ٔ انار سرخ باشد : نارون بالا بتی بر نارون خورشید و ماه ناردان لب لعبتی در ناردان شهد و لبن .سوزنی .