کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب خرگوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لب پریدگی
لغتنامه دهخدا
لب پریدگی . [ ل َ پ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) (در بشقاب و کاسه و جز آن ) شکستگی مختصر از لب آن .
-
لب پریده
لغتنامه دهخدا
لب پریده . [ ل َ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) (در کاسه و بشقاب و کوزه و جز آن ) کمی از دهانه ٔ آن شکسته .
-
لب تخت
لغتنامه دهخدا
لب تخت . [ ل َ ت َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بشقاب . || قسمی بشقاب . بشقاب که گودی کم دارد.
-
لب ترش
لغتنامه دهخدا
لب ترش . [ ل َ ت ُ ] (ص مرکب ) کمی ترش . که کمی ترش است . مایل به ترشی . می خوش . که کمی به ترشی زند. ملس : شرابی لب ترش ، که کمی ترش است .
-
لب ترشی
لغتنامه دهخدا
لب ترشی . [ ل َ ت ُ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت لب ترش .
-
لب تشنه
لغتنامه دهخدا
لب تشنه . [ ل َ ت َ / ت ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) عطشان : خاک لب تشنه ٔ خون است و ز سرچشمه ٔ دل آب آتش زده چون چاه سقر بگشایید. خاقانی .مانم بخاک کم بها لب تشنه ٔ آب وفاکز جرعه ٔ هیچ آشنا آلوده دامان نیستم . خاقانی .لب تشنه ترم ز سگ گزیده از دست کس آب ...
-
لب چره
لغتنامه دهخدا
لب چره . [ ل َ چ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) لب چرا. شب چره . نقلی که چون یاران با هم صحبت دارند در مجلس آرند که آن را میخورند و سخن میدارند : به عیش یکدمه احمد مساز با شربت ز نقل لب چره بردار توشه ٔ جاوید.احمد اطعمه .
-
لب چش
لغتنامه دهخدا
لب چش . [ ل َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چاشنی که برای دریافت مزه ٔ چیزی کنند. (غیاث ). نمک چشه : تا مست بوسه روز جزا افتمت بپاخواهم به لب چشی بنوازی شراب را. ظهوری .بلاست چشمک ساقی و لب چش ساغرحذر که آفت رندان پارسا اینجاست . ظهوری .- لب چش کردن ؛ از چ...
-
لب خشک
لغتنامه دهخدا
لب خشک . [ ل َ خ ُ ] (ص مرکب ) دارای لبی پژمرده ٔ از تشنگی : چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است ابر شط و دجله سر آن بدنشان را.؟
-
لب دانه
لغتنامه دهخدا
لب دانه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به لغت تنکابنی چکی لک ترکی است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
لب روزی
لغتنامه دهخدا
لب روزی . [ ل َ ] (ص مرکب ) کم روزی . گنجشک روزی . کردی خوردی . آش بقازنه (به ترکی ) : هرگز نبدم لب تو یارب روزی یابنده ٔ تو نیست مگر لب روزی .یبغو.
-
لب سنگ
لغتنامه دهخدا
لب سنگ . [ ل َ س َ ] (ص مرکب ) خاموش . ساکت . (آنندراج ).
-
لب شتری
لغتنامه دهخدا
لب شتری . [ ل َ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) آنکه لبی چون لفج شتر دارد. که لبی چون لفج اشتر دارد سطبر و آویخته .
-
لب شکر
لغتنامه دهخدا
لب شکر. [ ل َ ش َ / ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) لب چاک . (آنندراج ).
-
لب شکسته
لغتنامه دهخدا
لب شکسته .[ ل َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) (کاسه و جز آن ) که کمی از لب و دهانه ٔ آن پریده و افتاده : آن دیگ لب شکسته ٔ صابون پزی ز من آن چمچه ٔ هریسه و حلوا از آن تو.وحشی .