کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب به لب کرد پرکرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لَب و خال
فرهنگ گنجواژه
زیبائی.
-
لُب و لُباب
فرهنگ گنجواژه
خالص، چکیده
-
جستوجو در متن
-
أَترَعَ
دیکشنری عربی به فارسی
لبريز کرد , پرکرد , مشحون (لبريز) کرد , آکنده کرد , لب به لب کرد (پرکرد)
-
butt in
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لب به لب در
-
water butt
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لب به لب آب
-
cigar butt
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لب به لب سیگار کشیدن
-
cigarette butt
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لب به لب سیگار
-
rifle butt
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لب به لب تفنگ
-
لوو به لوو
لهجه و گویش بختیاری
low-be-low لبالب، لب به لب.
-
labial
لَبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] مربوط به لب یا در سمت لب
-
یاقوت پوش
لغتنامه دهخدا
یاقوت پوش . (نف مرکب ) آنکه یاقوت یا عقیق پوشیده باشد. (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) پوشیده از یاقوت . || غرق در بوسه . (به مناسبت شباهت لب به یاقوت ) : چه نوشابه آن آفرین کرد گوش زمین را ز لب کرد یاقوت پوش .نظامی .
-
تبخال برآوردن
لغتنامه دهخدا
تبخال برآوردن . [ ت َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) تبخال زدن . برآوردن تبخال بر لب . ظاهر شدن تبخال بر اطراف لب . تبخال کردن لب . تبخال دمیدن بر لب . تبخال افتادن بر لب . رجوع به تبخال و تبخاله و دیگر ترکیبهای آن دو شود.
-
تفوه
واژگان مترادف و متضاد
۱. دهان گشودن ≠ لب فروبستن ۲. به زبان آوردن، به سخن آمدن، سخنگفتن، لب به سخن گشودن ≠ سکوت کردن، خاموش ماندن
-
سلنج
لغتنامه دهخدا
سلنج . [ س ِ ل ُ ] (اِ مرکب ) مخفف سه لنج است یعنی سه لب چه لنج به معنی لب هم آمده است . (برهان ). || (ص مرکب ) کسی را نیز گویند که لب بالایین یا لب زیرین او چاک باشد. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ).
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن لب فرج بن قاسم غرناطی . رجوع به ابن لب ابوسعید... شود.