کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب برچیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
وادی لب
لغتنامه دهخدا
وادی لب . [ ی ِ ل ُ ] (اِخ ) شهری است در مکزیک و مرکز معادن مهمی است .
-
وادی لب
لغتنامه دهخدا
وادی لب . [ ی ِ ل ُ ] (اِخ ) رودی است در ایالت تگزاس ایالات متحده ٔ امریکا که تقریباً 500 هزار گز طول دارد.
-
یاقوت لب
لغتنامه دهخدا
یاقوت لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) با لبی به رنگ یاقوت سرخ . سرخ لب . (ناظم الاطباء) : جام زرین تو پر کرده ز یاقوت روان ساقی بزم تو یاقوت لب سیم بری . امیرمعزی .مست تمام آمده ست بر در من نیمشب آن بت خورشیدروی وان مه یاقوت لب . خاقانی .یاقوت لبان در بناگوش ...
-
گرفته لب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gereftelab ساکت؛ خاموش؛ لبفروبسته.
-
لب تخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) labtaxt بشقابی که میان آن گود نباشد.
-
لب تشنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تشنهلب› labtešne آنکه تشنه است.
-
لب خرگوشی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لبخرگوش› labxarguši آنکه لب کلفت و شکافته مثل لب خرگوش دارد.
-
لب شتری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) labšotori آنکه لب کلفت و آویخته مثل لب شتر دارد.
-
لب شکری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. سنسکریت. فارسی] ‹لبشکر› (پزشکی) [مجاز] labše(a)kari کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد؛ لبشکافته؛ سه لنج؛ سلنج؛ سهلب.
-
لب گزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] labgaze گزیدن لب به دندان از شدت پشیمانی.
-
نوش لب
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (ص مر.) شیرین لب ، نوشین لب .
-
ابن لب
لغتنامه دهخدا
ابن لب . [ اِ ن ُ ل ُب ب ] (اِخ ) ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی . از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 هَ .ق . بغرناطه و وفات در 782. وی در مدرسه ٔ نصریه تدریس میکرد و او را فتاوی مشهوره است و پاره ای تصانیف و اشعاری لطیف دارد. و از...
-
لب پریدگی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پَ دِ) (حامص .) شکستگی لبة چیزی .
-
لب ترکاندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ دَ) (مص ل .) (عا.) سخن گفتن .
-
لب دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص ل .) بوسه دادن .