کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب اشکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لب اشکن
لغتنامه دهخدا
لب اشکن . [ ل َ اِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 114هزارگزی باختری لار، کنار راه فرعی لار به بیرم . دامنه گرمسیر و مالاریایی . دارای 566 سکنه . شیعه مذهب و فارسی زبان . آب آن از چاه . محصول آن غلات ولبنیات . شغل اهالی...
-
واژههای مشابه
-
لب به لب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] labbelab لبالب؛ پر؛ لبریز.لبپر= لبپر زدن: (مصدر لازم) بیرون ریختن مایع از ظرف هنگام تکان خوردن.
-
butt joint
اتصال لببهلب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب] نوعی اتصال که در آن دو قطعه تقریباً در یک صفحه و در امتداد هم قرار میگیرند
-
butt welding
جوشکاری لببهلب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب، مهندسی بسپار، مهندسی مواد و متالورژی] روشی در جوشکاری که در آن دو لبۀ قطعات کار در مقابل هم و تحت فشار قرار میگیرند و خط تماس آنها جوش داده میشود
-
لب به لب
فرهنگ فارسی معین
(لَ. بِ. لَ) (ص مر.) پر، مملو.
-
لب بر لب نهادن
لغتنامه دهخدا
لب بر لب نهادن . [ ل َ ب َ ل َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) چسبانیدن لب بر لب دیگری بوسه را : ترنج و سیب لب بر لب نهاده چو در زرین صراحی سرخ باده . نظامی .من جان خویش بر تو فشانم به خرمی گر بر لبم نهی لب شکرفشان خویش . ظهیر فاریابی .کردیم بسی جام لبالب ...
-
لب به لب
لغتنامه دهخدا
لب به لب . [ ل َ ب ِ ل َ ] (ص مرکب ) (در تداول عوام ) لبالب . پر تا لبه . مالامال . پر. رجوع به لبالب شود : پی دشمنان پخت آشی عجب ز ماهیچه دکان شده لب به لب .میرزا طاهر وحید (در توصیف شمشیرگر، از آنندراج ).- لب به لب شدن ؛ پر شدن . مالامال شدن .
-
لُب،لب کلام
لهجه و گویش تهرانی
خلاصه مطلب
-
لب به لب کرد (پرکرد)
دیکشنری فارسی به عربی
أَترَعَ
-
کبک لب
لغتنامه دهخدا
کبک لب . [ ک َ ل َ ] (ص مرکب ) که لبی چون کبک زیبا دارد. || مجازاًزیبالب . لعل لب ، بمناسبت سرخی منقار او : در گریه ٔ وداع تذروان کبک لب طاووس وار پای گل آلود می بریم .خاقانی .
-
کیمخت لب
لغتنامه دهخدا
کیمخت لب . [ م ُ ل َ ] (ص مرکب ) ستبرلب . که لب او چون کیمخت ستبر و کلفت باشد : تیزچشم ، آهن جگر، فولاددل ، کیمخت لب سیم دندان ، چاه بینی ، ناوه کام و لوح روی .منوچهری .
-
گوش لب
لغتنامه دهخدا
گوش لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه خطش هنوز ندمیده باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
گرفته لب
لغتنامه دهخدا
گرفته لب . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ل َ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم خاموش باشد. (برهان ) : دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب نطق من آب تازیان برده به نکته ٔ دری .خاقانی (دیوان عبدالرسولی ص 429).
-
cheilitis
لبآماس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] التهاب لبها براثر عوامل گوناگون