کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبتیزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
feather wear
لبتیزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] نوعی رفتگی که در آن آجنوارهای رویه در عرض از یک سمت ساییده و لبههای آنها تیز شده باشد
-
واژههای مشابه
-
تیزی
واژگان مترادف و متضاد
۱. برایی، برندگی ≠ کندی ۲. تندی ۳. حدت، تندخویی، خشونت، غضب، قهر ۴. دم، لبه
-
تیزی
لغتنامه دهخدا
تیزی . (حامص ) تیز بودن . تند بودن . مقابل کندی . (فرهنگ فارسی معین ). ... معنی دیگر، که در مقابل کندی باشد خود ظاهر است . (برهان ). مقابل کندی چون تیزی تیر و تیغ و جز آن و سرشار از صفات اوست و با لفظ دادن و داشتن مستعمل ... (آنندراج ). ... تندی و بر...
-
تیزی
دیکشنری فارسی به عربی
شدة الحزن
-
لب
واژگان مترادف و متضاد
۱. چکیده، خلاصه، گزیده ۲. مغز ۳. خرد، عقل
-
لب
واژگان مترادف و متضاد
۱. شفه، لوچه ۲. دهانه ۳. کناره، لبه ۴. حاشیه، ساحل، کنار ۵. تپانچه، سیلی، کشیده
-
لب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: lap] ‹دلو، لفچ، لفچه› lab ۱. (زیستشناسی) کنارۀ دهان از بالا و پایین که روی دندانها را میپوشاند و جزء اندام سخنگویی است.۲. کنارۀ چیزی.۳. [مجاز] زبان یا دهان.〈 لب برچیدن: (مصدر لازم) لبها را بههم فشردن در هنگام غم یا پیش از گری...
-
لب
فرهنگ فارسی معین
(لُ بّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خالص و برگزیده از هر چیزی . 2 - مغز، مغز چیزی . 3 - عقل . ج . الباب .
-
لب
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ په . ] (اِ.) 1 - کنارة هر چیزی . 2 - بخش بیرونی دهان . ؛ ~ چشمه بردن و تشنه برگرداندن کنایه از: رند و هوشیار و سیاست مدار بودن .
-
لب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) سیلی ، تپانچه ، کاج . ؛ تو ~ رفتن شرمسار شدن ، خجل شدن . ؛ ~تر کردن الف - سخن گفتن . ب - چیزی نوشیدن . ؛ ~گزیدن تأسف خوردن .
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ] (اِ) نام یکی از تقسیمات روز در اصطلاح هندی . رجوع به ماللهند بیرونی ، ص 170 و 171 و 183 شود.
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ] (اِخ ) از توابع بادغیس . (نزهة القلوب ص 153).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ] (اِخ ) نام شهری است به اندلس از ناحیه ٔ بحر المحیط. (معجم البلدان ).
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...