کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
proximolabial
جواری ـ لَبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] مربوط به سطوح مجاور و لبی و زاویۀ بین آنها
-
nasolabial sulcus, sulcus nasolabialis, nasolabial groove
شیار بینی ـ لبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] شیاری که از مجاورت پرۀ بینی تا گوشۀ دهان، در محل اتصال لب بالا و لب پایین، کشیده میشود
-
mentolabial sulcus, sulcus mentolabialis, mentolabial furrow
شیار لبی ـ چانهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] شیاری که لب پایین را از چانه جدا میکند
-
mesiolabio-incisal point angle
زاویۀ نقطهای نزدینهـ لَبی ـ بُرندهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] زاویۀ نقطهای حاصل از اتصال سطوح نزدینه و لبی و سطح بُرندۀ دندانهای قدامی
-
جستوجو در متن
-
ظامیة
لغتنامه دهخدا
ظامیة. [ ی َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ظمی ٔ. شفة ظامیة؛ لبی هواسیده . (مهذب الاسماء)؛ لبی پژمرده .
-
ذبابة
لغتنامه دهخدا
ذبابة. [ ذَب ْ با ب َ ] (ع ص ) خوشیده . هواسیده . پژمریده . پژمرده . پلاسیده : شفةٌ ذبّابة؛ لبی پژمریده . لبی خوشیده .
-
لب شتری
لغتنامه دهخدا
لب شتری . [ ل َ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) آنکه لبی چون لفج شتر دارد. که لبی چون لفج اشتر دارد سطبر و آویخته .
-
شفوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شفَة) [عربی: شفویّ] šafavi مربوط به لب؛ لبی: حروف شفوی.
-
لبچور
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) آن که دارای لبی کلفت است ، ستبر لب .
-
هواسیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] havāside ویژگی لبی که خون در آن کم شده و خشک و بیرنگ شده باشد.
-
لبیین
لغتنامه دهخدا
لبیین . [ ل ُ ب َی ْی ی َ ] (اِخ ) (تثنیه ٔ لبی و لُبَی ّ تصغیرِ لَبْی )نام دو آب متعلق به بنی العنبر. جحدَر اللص ّ گوید:تعلمن ّ یا ذوداللبیّین سیرةبنالم تکن اذوادُ کن ّ تسیرها.و زهیر گوید:لسلمی بشرقی القنان منازل و رسم بصحراء اللبیین حائل .(معجم الب...
-
شفاهی
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به شفاه ، لبی ، زبانی .
-
لب قیطانی
فرهنگ فارسی معین
(لَ. قِ) (ص نسب .) آن که دارای لبی باریک مانند قیطان است .
-
ضجماء
لغتنامه دهخدا
ضجماء. [ ض َ ] (ع ص ) شَفَةٌ ضَجْماء؛ لبی کژ. (مهذب الاسماء).
-
لب قیطانی
لغتنامه دهخدا
لب قیطانی . [ ل َق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) که لبی باریک چون قیطان دارد.