کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبیک گویان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لبیک گویان
لغتنامه دهخدا
لبیک گویان . [ ل َب ْ ب َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) لبیک زنان . در حال گفتن لبیک : کعبه استقبالشان فرموده هم در بادیه پس همه ره با همه لبیک گویان آمده . خاقانی .منقل مربع کعبه سان آشفته در وی رومیان لبیک گویان در میان تن محرم آسا داشته .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
لبیک زدن
لغتنامه دهخدا
لبیک زدن . [ ل َب ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) لبیک گفتن . جواب دادن . (آنندراج ). رجوع به لبیک شود : آمده سوی مکه از عرفات زده لبیک عمره از تعظیم . ناصرخسرو.گفت نی ، گفتمش زدی لبیک از سر علم و از سر تعظیم . ناصرخسرو.می در دن ای شگفتی لبیکها زندچون وقت م...
-
لبیک گفتن
لغتنامه دهخدا
لبیک گفتن . [ ل َب ْ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) لبیک زدن . جواب دادن : هیچکس از آن حضرت لبیک اجابتی نگفت و اندیشه اعانتی نکرد. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ). تلبیه ، لبیک گفتن در حج . (منتهی الارب ).
-
اﷲ و لبیک کردن
لغتنامه دهخدا
اﷲ و لبیک کردن . [ اَل ْ لا هَُ ل َب ْ ب َ / ب ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) تضرع و زاری کردن . و رجوع به لبیک شود.
-
الله و لبیک
فرهنگ گنجواژه
دعا کردن. الله و لبیک گفتن.
-
جستوجو در متن
-
پویان
لغتنامه دهخدا
پویان . (نف ) صفت فاعلی بیان حالت از پوییدن . پوینده . دونده . (صحاح الفرس ) : نوندی برافکند پویان براه بنزدیک پیران ایران سپاه . فردوسی .جوانمرد پویان بگلنار گفت که اکنون که با رنج گشتیم جفت . فردوسی .گر آئی بدین جای جویان شده چنین در تک پای پویان ش...
-
شان
لغتنامه دهخدا
شان . (ضمیر) مرکب است از: «ش » به اضافه ٔ«ان » پسوند جمع» نظیر: مان ، تان . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) . از الفاظ ضمیر متصل شخصی سوم شخص جمع در حالت مفعولی و اضافه است . || مخفف ایشان هم هست که ضمیر جمع غایب باشد. (برهان قاطع). مخفف ایشان که جمع غایب...
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). قصد کردن . (ترجمان القرآن ). || تردد. آمدوشد کردن با کسی . بسیار آمدورفت کر...
-
دیار
لغتنامه دهخدا
دیار. (ع اِ) جمع کثرت دار، بمعنی خانه مانند جبل و جبال . (تاج العروس ). ج ِ دار. (منتهی الارب ) : ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی . منوچهری .تا بر آن آثار شعر خویشتن گریند بازنه بر آثار دیار و رسم و اطلال و...
-
مربع
لغتنامه دهخدا
مربع. [ م ُ رَب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) هر چیز که چهارگوشه باشد. (غیاث اللغات ). چهارگوشه از هر چیزی . (منتهی الارب ). چهارگوشه . چهارسو. که صاحب ارکان اربعه است . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).چهارکرانه . || هر چیز که عرض و طول آن برابر باشد. (غیاث اللغات )...
-
گوی
لغتنامه دهخدا
گوی . (نف مرخم ) مرخم و مخفف گوینده .- آفرین گوی ؛ آفرین گوینده : که باد آفریننده ای را سپاس که کرد آفرین گوی را حق شناس . نظامی .- آمین گوی ؛ آمین گوینده . کسی که آمین گوید.- اخترگوی ؛ اخترشمار. منجم .- اذان گوی ؛ مؤذن . بانگ نماز گوینده .- اغر...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معاصر وی بوده مدح کرده است . جاحظ در کتاب حیوان گوید: ابوتمام از رؤساء رافضه است . حسن بن دا...