کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبیش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لبیش
/labiš/
معنی
تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان میگذارند و میپیچند تا آرام بایستد: ◻︎ تو نبینی که اسب توسن را / به گه نعل برنهند لبیش (عنصری: ۳۳۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لبیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لبیشه، لواشه، لویش، لویشه، لباچه، لباشه، لباش› [قدیمی] labiš تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان میگذارند و میپیچند تا آرام بایستد: ◻︎ تو نبینی که اسب توسن را / به گه نعل برنهند لبیش (عنصری: ۳۳۷).
-
لبیش
لغتنامه دهخدا
لبیش . [ ل َ ] (اِ) لواشه . حلقه ای باشد از ریسمان که بر لب اسبان و خران بدنعل گذارند و پیچند و نعل کنند. (برهان ) (آنندراج ).دهانگیر اسب بود. لبیشه . لویشه . لبیشن : تو نبینی که اسب توسن رابگه نعل برنهند لبیش .عنصری .
-
جستوجو در متن
-
لویش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لویشه› [قدیمی] laviš = لبیش
-
لباشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] labāše = لبیش
-
لواشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم)[قدیمی] lavāše = لبیش
-
لبیشن
لغتنامه دهخدا
لبیشن . [ ل َ ش َ ] (اِ) لبیشه . لویشه . لبیش . لواشه . رجوع به لبیش و لبیشه شود.
-
شنشنة
لغتنامه دهخدا
شنشنة. [ ش ِ ش ِ ن َ ] (ع مص ) تبدیل کردن کاف به شین ، مثل لبیش بجای لبیک . (یادداشت مؤلف ).
-
لباشه
لغتنامه دهخدا
لباشه . [ ل َ ش َ / ش ِ ] (اِ) لباچه . لبیش . لبیشه . لواشه . لباشن . لویشه . لواشه که بر لب اسبان و خران بدفعل گذارند و پیچند. (برهان ).
-
لباشن
لغتنامه دهخدا
لباشن . [ ل َ ش َ ] (اِ) حلقه ٔ ریسمانی باشد که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسبان و خران بدفعل را در آن ریسمان نهاده تاب دهند تا عاجز شوند و حرکات ناپسند نکنند. (برهان ). لویشه . لبیش . لبیشه . لواشه . لباشه . لباچه .
-
دهان گیر
لغتنامه دهخدا
دهان گیر. [ دَ ] (اِ مرکب ) لبیشه . لویشه . (لغت فرس اسدی ، در کلمه ٔ لبیشه ). لبیش دهان گیر اسب بود. (لغت نامه ٔ اسدی ). || (نف مرکب ) آنکه دهان مردم را از پوچ گفتن ببندد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || در بیت زیر به معنی پوچ گو به کار رفته و این ...
-
لبیشه
لغتنامه دهخدا
لبیشه . [ ل َ ش َ / ش ِ ] (اِ) لویشه .لبیش . لبیشن . لواشه . محنک . حِناک . زیار. زوار. اماله ٔ لباشه و آن حلقه ٔ ریسمان باشد که بر چوبی نصب کنند و لب بالای اسب بدنعل را در آن نهاده تاب دهند تا عاجز شود و حرکت ناپسندیده نکند. (غیاث ) : لبت از هجو در ...
-
لویشه
لغتنامه دهخدا
لویشه . [ ل َ وی ش َ / ش ِ ] (اِ) لبیشه . لبیش . لبیشن .لویشن . لویش . لباشه . لواشه . لباچه . رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. زیار. (مهذب الاسماء).چوبی رسنی در آن بسته که بر لب ستوران بندند تا نگزند به دندان : یکیت روی ببینم چنانکه خری...
-
توسن
لغتنامه دهخدا
توسن . [ ت َ / تُو س َ] (ص ، اِ) نافرهخته بود؛ یعنی ناآموخته . (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 154). وحشی و رام نشونده را گویند عموماً. (برهان ). سرکش و گردنکش و وحشی و ناآزموده . (ناظم الاطباء)... در هر صورت توسن در مردم سرکش نیز استعمال میشود... (انجمن...
-
برنهادن
لغتنامه دهخدا
برنهادن . [ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) (از: پیشوند بر +مصدر نهادن ) بالا نهادن . (آنندراج ). قرار دادن روی چیزی . نصب کردن روی چیزی . گذاشتن . نهادن : از بناگوش لعلگون گوئی برنهاده ست آلغونه به سیم . شهید.همه برنهادند سر بر زمین همه شاه را خواندن...