کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لبن
/laban/
معنی
۱. شیرِ حیوان ماده.
۲. شیرِ زن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
شیر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لبن
واژگان مترادف و متضاد
شیر
-
لبن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: البان] [قدیمی] laban ۱. شیرِ حیوان ماده.۲. شیرِ زن.
-
لبن
فرهنگ فارسی معین
(لَ بَ) [ ع . ] (اِ.) شیر، شیر انسان یا حیوان .
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ] (ع مص ) شیر خورانیدن . (منتهی الارب ). شیر دادن . (زوزنی ). || بر سینه زدن به عصا. (منتهی الارب ). با چوب یا به سنگ به زدن کسی را. (زوزنی ). به عصا یا به سنگ زدن . (تاج المصادر). || انداختن . (زوزنی ) (منتخب اللغات ).
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ب َ ] (اِ) سیماب . جیوه (در اصطلاح کیمیاگران ). (برهان ذیل کلمه ٔ آبک ). و رجوع به سیماب شود.
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ب َ ] (اِخ ) کوهی است از کوههای هذیل به تهامة. یاقوت گوید: ...کذا نقلناه عن بعض اهل العلم و الصحیح ماذکره الحفصی : لبن من ارض الیمامة و لم یکن ذوالرمة یعرف جبال هذیل و هو واد فیه نخل لبنی عبیدبن ثعلبة. قال ذوالرمة:حتی اذا وجفت بهمی لوی لب...
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) درد گردن از بالش . (منتهی الارب ). آنکه گردنش درد کند از بالش . (مهذب الاسماء).
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) شیر و آن اسم جنس است . ج ، البان . (منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی بوی ناگرفته لبن . منجیک .جهان دختر خواجگی را همی بدو داد چون باز کرد از لبن . فرخی .وان گل سوس...
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ب َ ] (ع مص ) درد کردن گردن از بالش . (منتهی الارب ). درد گردن خاستن از بالش . (تاج المصادر). || شیرناک شدن میش . (منتهی الارب ). بسیار شیر شدن . (تاج المصادر).
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ب ِ ] (ع اِ) خشت . خشت خام . واحد آن لبنة است . (مهذب الاسماء). لِبن . لِبِن . لبن القمیص ؛ خشتک پیراهن . (منتهی الارب ). || (ص ) شیرنوشنده . || دوست دارنده ٔ شیر. (منتهی الارب ).
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل ِ ] (اِخ ) جایی است از حدود حرم (؟) به راه یمن . (منتهی الارب ).
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل ِ ] (ع اِ) خشت خام . لَبِن . لِبِن . (منتهی الارب ).
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لبون . (منتهی الارب ).
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل ِ ب ِ ] (ع اِ) خشت خام . لِبن . لَبِن (منتهی الارب ).
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل ُ ] (اِخ ) نام کوهی است .(منتهی الارب ). نام کوهی است ، در شعر مسلم بن معبد:جلاد، مثل جندل لبن فیهاخبور مثل ماخشف الحساء.ابیوردی گوید پشته ٔ سرخی است در بلاد بنی عمروبن کلاب بالای حلقوم و حربة. اصمعی گوید: لبن اعلی و لبن اسفل در بلاد هذیل و...