کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لبریز
/labriz/
معنی
۱. پر؛ لبالب.
۲. ویژگی ظرفی که از آب یا چیز دیگر به اندازهای پر شده باشد که از کنارۀ آن بریزد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آکنده، پر، سرشار، فیض، لبالب، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو ≠ تهی
دیکشنری
brimful, full , over-
-
جستوجوی دقیق
-
لبریز
واژگان مترادف و متضاد
آکنده، پر، سرشار، فیض، لبالب، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو ≠ تهی
-
لبریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) labriz ۱. پر؛ لبالب.۲. ویژگی ظرفی که از آب یا چیز دیگر به اندازهای پر شده باشد که از کنارۀ آن بریزد.
-
لبریز
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (ص .) لبالب ، پر.
-
لبریز
لغتنامه دهخدا
لبریز. [ ل َ ] (نف مرکب ) پر. لبالب . مالامال . چنانکه از سر بخواهد شدن . طفحان : اناء طفحان ؛ خنور لب ریز، سرریز. نسفان : اِناء نسفان ؛ آوند پر و لب ریز. قدح دمعان ؛ کاسه ٔ لبریز. (منتهی الارب ) : چون گرگ و روباه دندان طمع تیز و انبان حیله لبریز. (م...
-
لبریز
دیکشنری فارسی به عربی
کبير , مسرف
-
واژههای مشابه
-
لبریز کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أَترَعَ
-
ظرفش لبریز شدن
لغتنامه دهخدا
ظرفش لبریز شدن . [ ظَ ف َ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عمرش به سر رسیدن . پیمانه اش پر شدن . || طاقت و شکیب او به پایان رسیدن . طاقتش طاق شدن .
-
پیمانه لبریز شدن
لغتنامه دهخدا
پیمانه لبریز شدن . [ پ َ / پ ِ ن َ / ن ِ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیمانه پر شدن . و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 325 شود : در آرزوی روی تو پیمانه اش شود لبریزکسی که کرد ترا دست در کمر گستاخ .تأثیر.
-
مشحون (لبریز) کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أَترَعَ
-
جستوجو در متن
-
تَفِيضُ
فرهنگ واژگان قرآن
لبريز مي شود(از کلمه فيض به معني لبريز شدن بر اثر پري است ، وقتي گفته ميشود فاض الاناء بما فيه معنايش اين است که ظرف از آنچه که در آن است لبريز شد )
-
أَترَعَ
دیکشنری عربی به فارسی
لبريز کرد , پرکرد , مشحون (لبريز) کرد , آکنده کرد , لب به لب کرد (پرکرد)
-
مالی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مالئ، مقابل خالی] [قدیمی] māli پُر؛ لبریز.
-
slopped
دیکشنری انگلیسی به فارسی
افت کرد، لبریز شدن