کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لبت
لغتنامه دهخدا
لبت . [ ل َ] (ع مص ) پیچیدن دست کسی را. || به چوب دستی زدن بر سینه و شکم و تهی گاه کسی . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
لبة
لغتنامه دهخدا
لبة. [ ل َ ب َ ] (ع اِ)شیر ماده . لَبْوَة. لِبْوَة. لباة. (منتهی الارب ).
-
لبة
لغتنامه دهخدا
لبة. [ ل َب ْ ب َ ] (ع اِ) سر سینه . || (ص ) زن پاکیزه . || زن پاکیزه خوی . || زن شوی دوست . (منتهی الارب ). زنی که شوهر خود را دوست دارد یا فرزند. (مهذب الاسماء).
-
لبط
لغتنامه دهخدا
لبط. [ ل َ ] (ع مص ) بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب ). بیفکندن . فرود آوردن . (زوزنی ). لبط به (مجهولاً)، از پای درافتاد و افکنده شد. (منتهی الارب ). || لبط لبطاً (مجهولاً)؛ زکام زده گردید. || دست و پای زدن شتر در رفتار و دویدگی . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
قرض دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qarzdār آنکه به دیگری بدهکار است؛ وامدار: ◻︎ سه بوسه کز دو لبت کردهای وظیفهٴ من / اگر ادا نکنی قرضدار من باشی (حافظ: ۹۱۲).
-
روان بخشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ravānbaxši روحبخشی؛ جانبخشی: ◻︎ از روانبخشی عیسی نزنم دم هرگز / زآنکه در روحفزایی چو لبت ماهر نیست (حافظ: ۱۵۸).
-
ویل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] veyl ۱. فتح و ظفر؛ پیروزی.۲. فرصت: ◻︎ لبت سیب بهشت و من محتاج / یافتن را همی نیابم ویل (رودکی: ۵۲۵).۳. پیشدستی و دست یافتن به چیزی.
-
گرد نماندن
لغتنامه دهخدا
گرد نماندن . [ گ َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) گرد نماندن از...، کنایه از اثر نماندن . (آنندراج ) : چنان خواهم بمستی کام از لعل لبت گیرم که گردی از نمک باقی نماند از نمکدانت .کلیم (از آنندراج ).
-
غرامت کردن
لغتنامه دهخدا
غرامت کردن . [ غ َ م َ ک َ دَ] (مص مرکب ) تاوان گرفتن . غرامت گرفتن : خون ما ریزد و بیرون برد از خنده لبت کس به تنگ شکرش نیز غرامت نکند.میرخسرو (از آنندراج ).
-
نیم کفته
لغتنامه دهخدا
نیم کفته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم شکفته . غنچه ای که هنوز کاملاً باز نشده است : لبت گوئی که نیم کفته گل است می ونوش اندر او نهفتستی .طیان .
-
تب نشستن
لغتنامه دهخدا
تب نشستن . [ ت َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) ساکن شدن تب . (از آنندراج ) : از وصل لبت شوق دل از پا ننشینداین تب بمداوای مسیحاننشیند .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
جان دیدن
لغتنامه دهخدا
جان دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) جان یافتن . زنده شدن : پیش لبت که مرد که هم از تو جان ندیدیک آفریده چون تو مسیحا زمان ندید.فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
جان سوزی
لغتنامه دهخدا
جان سوزی . (حامص مرکب ) عمل جانسوز : رای تو بکین توزی دارد سر جانسوزی چون نیست لبت روزی هم رای تو اولی تر. خاقانی .رجوع به جان سوز شود.