کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لایعنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لایعنی
لغتنامه دهخدا
لایعنی . [ی َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) مشغول نمی کند. مهم نمی آید. - مالایعنی ؛ آنچه مشغول نمی کند. آنچه مهم نمی آید. || (ص مرکب ) بی معنی . بیهوده . پوچ : اِبْعاط، لایعنی گفتن . (منتهی الارب ). || (اِ مرکب ) فحش . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
ابعاط
لغتنامه دهخدا
ابعاط. [ اِ ] (ع مص ) گریختن . || از حد درگذشتن و غلو کردن در نادانی و کار زشت . || لایعنی گفتن . || مکلف شدن کسی بدانچه بالای طاقت اوست . || دور رفتن ستور بچرا.
-
نامربوط
لغتنامه دهخدا
نامربوط. [ م َ ] (ص مرکب ) بی ربط. بیهوده . نامناسب . بی مناسبت . (ناظم الاطباء). که بهم ربط ندارد : چون این حرکات نامضبوط و این هذیانات نامربوط از وی ظاهر گشت ، گمان بردم که جنون بر دل وی مستولی شده . (سندبادنامه ص 86).- سخنان نامربوط ؛ سخنان شوریده...
-
مزدور دیو
لغتنامه دهخدا
مزدور دیو. [ م ُ رِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شخص را گویند که کارهای لایعنی کند و در آن نه فایده ٔ دنیا و نه نفع آخرت بجهت او باشد و اینچنین شخص را هیزم کش دوزخ نیز گویند. مزدور دیوان . (آنندراج ) (برهان ). کسی که کاری کند که او را در آن نه فایده...
-
حوص
لغتنامه دهخدا
حوص . [ ح َ ] (ع اِ) معص . (منتهی الارب ). مغص . (اقرب الموارد): گویند انی اجدفی بطنی حوصاً و بوصاً و هر دو بیک معناست . (اقرب الموارد). || (مص ) حیاصة. دوختن . (منتهی الارب ). خیاطت متباعده .(اقرب الموارد). || فراهم آوردن میان دو چیز. (منتهی الارب )...
-
ناشایست
لغتنامه دهخدا
ناشایست . [ ی ِ ] (ص مرکب ) چیزی که شایسته و لایق نباشد. (ناظم الاطباء). نادرخور. نامناسب . نالایق . ناشایسته . ناسزاوار. نازیبنده . نابجا. || ناروا. حرام . ممنوع . محظور. منهی . ناجایز. گناه . بزه : یاری خواستم از باری تبارک و تعالی به گزاردن آنچه ب...
-
نادان
لغتنامه دهخدا
نادان . (نف مرکب ) جاهل . ضد دانا. (حاشیه ٔ برهان قاطع). جاهل . بی علم . بی وقوف .بی عقل . احمق . گول . بی دانش . (ناظم الاطباء). بی دانش . که لفظ دیگرش جاهل است . (فرهنگ نظام ). ضد دانا و آن را به عربی جاهل گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). مغفل . سفیه...