کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لایعقل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لایعقل
/lāya'qe(a)l/
معنی
بیعقل؛ بیخرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیخود، بیهوش، مدهوش
۲. خراب، مست ≠ بهوش، هوشیار
دیکشنری
sodden
-
جستوجوی دقیق
-
لایعقل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیخود، بیهوش، مدهوش ۲. خراب، مست ≠ بهوش، هوشیار
-
لایعقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: لایعقلُ (= نمیاندیشد)] lāya'qe(a)l بیعقل؛ بیخرد.
-
لایعقل
فرهنگ فارسی معین
(یَ قِ) [ ع . ] (ص مر.) نادان ، بی خرد.
-
لایعقل
لغتنامه دهخدا
لایعقل . [ ی َ ق ِ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + یعقل ) نادان . بی خرد. بی عقل . صیغه ٔ مضارع منفی است و برای استمرار می آید و در صفت حیوان واقع میشود بجهت اظهار کمال نادانی او یعنی الحال هم بی عقل است و در استقبال هم بی عقل خواهد ماند. (غیاث ) : ناصرخسرو ...
-
واژههای مشابه
-
مست لایعقل
لهجه و گویش تهرانی
سیاه مست
-
جستوجو در متن
-
blind drunk
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مستی کور، مست لایعقل
-
خرمست
واژگان مترادف و متضاد
سیاهمست، مستمست، طافح، مست لایعقل
-
مدهوش
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیحال، غشکرده ۲. بیخویشتن، بیخود، بیهوش، محو ۳. حیران، شگفتزده، سرگشته، مبهوت، متحیر ۴. لایعقل
-
پیان
لغتنامه دهخدا
پیان . (روسی ، ص ) مست . سکران . مست ِمست . طافح . لول . مست لایعقل . که سر از پای نشناسد.
-
بیهوش
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیحال، مدهوش ۲. لایعقل، مست ۳. احمق، بیاستعداد، خرف، خرفت، کمحافظه، کندذهن، کودن، منگ ۴. بیخود، دبنگ، گیج ≠ هوشمند
-
خراب شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ویرانشدن، مخروبه شدن، منهدم شدن ۲. از کارافتادن ۳. مست شدن، لایعقل شدن ۴. گندیدن، فاسد شدن، متعفن شدن ۵. بد شدن، نامطلوبشدن ۶. منحرف شدن، بدکاره شدن ۷. رسواشدن، بدنام شدن، بیآبرو شدن ۸. نابود شدن، ازبین رفتن، تباه
-
خجاجة
لغتنامه دهخدا
خجاجة. [ خ َج ْ جا ج َ ] (ع ص ) مرد گول نادان . (از منتهی الارب ). الاحمق الذی لایعقل . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). منه : رجل خجاجة.
-
خراب
واژگان مترادف و متضاد
۱. مخروب، منهدم، ناآباد، ویرانه، ویران ≠ آباد، ۲. نابسامان، اوراق، اسقاط ≠ سالم ۳. خرست، طافح، لایعقل، مست ≠ هشیار ۴. تباه، ضایع، فاسد، معیوب ۵. بایر، لمیزرع ≠ سالم ۶. آوار ≠ آباد ۷. بدکاره، جنده، فاحشه، ≠ نجیب ۸. بدنام، بیآبرو، رسوا