کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لایجوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لایجوز
/lāyajuz/
معنی
ناروا؛ ناجایز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لایجوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: لایجُوز(= جواز داده نمیشود)] lāyajuz ناروا؛ ناجایز.
-
لایجوز
فرهنگ فارسی معین
(یَ) [ ع . ] 1 - (جملة فعلی ) شایسته ، نیست . 2 - (ص مر.) ناروا.
-
لایجوز
لغتنامه دهخدا
لایجوز. [ ی َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ، ص مرکب ) (از: لا + یجوز) که روا نباشد. که جایز نیست . ناجایز. ناروا : یجوز و لایجوزستش همه فقه از جهان لیکن سرا یکسر ز مال وقف گشتستش چو جوزائی . ناصرخسرو.هرچه کان گفت لایجوز چنین آن دگر گفت عندنا لابأس . ناصرخسرو.د...
-
واژههای مشابه
-
یجوز و لایجوز
لغتنامه دهخدا
یجوز و لایجوز. [ ی َ زُ ی َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رواست و روا نیست . روا و ناروا. || کنایه از مسائل شرعی است : یجوز و لایجوزستش همه فقه ازجهان لیکن سرا یکسر ز مال وقف گشته ستش چو جوزائی . ناصرخسرو.که همی دانم یجوز و لایجوزخود ندانی این که حوری یا...
-
جستوجو در متن
-
یجوز
لغتنامه دهخدا
یجوز. [ ی َ ] (ع فعل ) جایز است . رواست .- لایجوز ؛ جایز نیست . روا نیست . ناروا. رجوع به لایجوز شود.
-
حبل الحبلة
لغتنامه دهخدا
حبل الحبلة. [ ح َ لُل ْ ح َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) نتاج : لایجوز بیع حبل الحبلة. رجوع به حبل شود.
-
معتوق
لغتنامه دهخدا
معتوق . [ م َ ](ع ص ) آزادکرده شده . (آنندراج ). آزادشده . ج ، معاتیق و گویند لایجوز عبد معتوق . (ناظم الاطباء). عتیق و عاتق درست است و معتوق گفته نشود. (از اقرب الموارد).
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْلاه ] (اِخ ) حسین بن علی بن ابراهیم المعروف بالکاغذی منبوز به جعل از مردم بصره . شاگرد ابوالقاسم بن سهلویه ملقب به قشور از اصحاب ابی هاشم عبدالسلام بن محمدبن جبائی متکلم معتزلی . او فقیه و متکلمی نامدار و نبیه القدر عالم به مذه...
-
میتة
لغتنامه دهخدا
میتة. [ ت َ ] (ع مص ) نوعی از مردن . (منتهی الارب ، ماده ٔ م وت ) (آنندراج ). نوع مردن . (ناظم الاطباء). هیأت مردن . گویند: مات میتة حسنة. (منتهی الارب ). و مات میتةالجاهلیة. (از ناظم الاطباء). مات میتةالجاهلیة، در امثال این عبارت اغلب کلمه ٔ «میته ...
-
اظفار
لغتنامه دهخدا
اظفار. [ اَ ] (ع اِ) در متن اللغة در ذیل ظفر آمده است : گونه ای از عطر سیاه که گویی ناخن از بیخ برکنده است و آن را در آتش نهند تا دود کند. ج ، اظفار، اظافیر، یا کلمه بصورت اظفار و ظفار است و مفردی ندارد و برخی گفته اند یکی آن اظفارة است ولی در قیاس ج...
-
سلب
لغتنامه دهخدا
سلب . [ س َ ] (ع اِ) رفتار سبک و شتاب . || نام درختی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || (اِمص ) ربودگی . || رفع و نفی . (ناظم الاطباء). || (مص )جامه ٔ سوک پوشیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || ربودن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ربودن و نیست کرد...
-
رحمان
لغتنامه دهخدا
رحمان . [ رَ ] (ع ص ) رَحْم̍ن . بخشاینده . (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (دهار). بسیار بخشنده . (ترجمان ترتیب عادل ص 2). بخشایشگر. (یادداشت مؤلف ). || روزی دهنده . (مهذب الاسماء). || مهربان . (دهار). || (اِخ ) یکی از اسماء ...
-
ایجاب
لغتنامه دهخدا
ایجاب . (ع مص ) فرض کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لازم گردانیدن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). یقال اوجب لک البیع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). لازم کردن . (غیاث اللغات ). || طپانیدن دل کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یق...