کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لامکان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لامکان
/lāmakān/
معنی
۱. بیجا؛ بیمکان.
۲. (اسم) (تصوف) عالم غیب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لامکان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (فلسفه) lāmakān ۱. بیجا؛ بیمکان.۲. (اسم) (تصوف) عالم غیب.
-
لامکان
لغتنامه دهخدا
لامکان . [ م َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: لا به معنی نه + مکان به معنی جای ) بی جای . بی مکان . بیرون جای . صقع باری تعالی . صقع واجب . ناکجاآباد : ورای لامکانش آشیان است چگویم هر چه گویم بیش از آن است . ناصرخسرو.محتاج به دانه ٔ زمین نیست مرغی که ب...
-
واژههای مشابه
-
باب لامکان
لغتنامه دهخدا
باب لامکان . [ ب ِ م َ ] (اِخ ) رسالت مآب صلی اﷲعلیه وآله وسلم . (آنندراج ).
-
مکان و لامکان
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
جستوجو در متن
-
placeless
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی وقفه، لامکان، بی جا
-
بیجا
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیخود، بیفایده، بیهوده ۲. بیمناسبت، نابههنگام، بیمورد، بیموقع، بیوقت، بیهنگام ۳. نابجا، نادرست، ناروا، ناشایست، ناصواب ۴. نامتناسب، نامناسب ۵. ناموجه، ناوارد ≠ بجا، روا ۶. لامکان ۷. بیمکان، نامتحیز
-
سرم
لغتنامه دهخدا
سرم . [ س ِ رَ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی دوال خراشیده . (غیاث اللغات ). دوالی که روی آن را خراشیده باشند تا نرم شود و به همین مناسبت کسی را که از بسیاری کار دستها پینه بسته باشد سرم دست گویند. (آنندراج ) : از بهر پای باز تو صیاد لامکان از پشت ...
-
پاشیب
لغتنامه دهخدا
پاشیب . (اِ مرکب ) نردبان و زینه پایه . (برهان ) : ساحت بستان سر او بام قدرش کز علوکاخ و فرواره فراز لامکان آورده انداز عمود صبح پاشیبی بر این بربسته اندوز بنات نعش آنرا نردبان آورده اند.(از براهین العجم ).
-
کن فکان
لغتنامه دهخدا
کن فکان . [ ک ُ ف َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ، اِ مرکب ) شو پس شد، مراد از عالم موجودات . (غیاث ) (آنندراج ). کُن فَیَکون عالم موجودات را گویند. (ناظم الاطباء) : یارب کدام روز مبارک بنا نهادمعمار آفرینش و بانی کن فکان . ؟ (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 9).حق قد...
-
ساکن شدن
لغتنامه دهخدا
ساکن شدن . [ ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسکن گرفتن . مستقر شدن . جای گرفتن : حق قدم بر وی نهد از لامکان آنگه او ساکن شود در کن فکان . مولوی . || ایستادن : ساکن نمیشود نفسی آب چشم من کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود. سعدی (خواتیم ). || تسکین یافتن . آرام...
-
هبران
لغتنامه دهخدا
هبران . [ ] (اِخ ) دهی است جزءبخش حومه ٔ شهرستان ساوه . در 21 هزارگزی ساوه و 18 هزارگزی راه عمومی آن واقع شده . ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای 239 تن سکنه ٔ ترکی و فارسی زبان است . محصولات آنجا غلات و بنشن و دارای باغهای بادام و گردو و سیب می...
-
پای شیب
لغتنامه دهخدا
پای شیب . (اِخ ) عقبه ای است دشوار برای رَمی جمار. (فرهنگ رشیدی ). عقبه ای است بجهت رمی جمرات که یکی از اعمال حج است . (برهان ). مکانی است در راه مکه و در آنجا عقبه ای است که چون شیطان به آنجا رسد در بند می افتد. (از شرح خاقانی ) (غیاث اللغات ) : دست...
-
کوس کوفتن
لغتنامه دهخدا
کوس کوفتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کوس کوبیدن . کوس فروکوفتن . کوس زدن . طبل نواختن : بی آرزوی ملک به زیر گلیم فقرکوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه . خاقانی .و آنجاکه کوفت دولت او کوس لااله آواز قد صدقت برآمد ز لامکان . خاقانی .من کوب بخت بینم منکوب از آن شوم...