کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لامک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لامک
/lāmak/
معنی
= لامه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لامک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lāmak = لامه
-
لامک
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) پارچه ای که آن را روی دستار می بندند.
-
لامک
لغتنامه دهخدا
لامک . [ م َ ] (اِخ ) لمک . نام پدر نوح علیه السلام . (منتهی الارب ). لامخ . نام پسر متوشلخ بن اخنوخ بن ادریس بن ماردبن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم . صاحب عقدالفرید ذیل عنوان «اصل الغناء و معدنه » لامک را پسر قابیل بن آدم داند و گوید: و قی...
-
لامک
لغتنامه دهخدا
لامک . [ م َ ](اِ) لامه . چارگزی را گویند که بر بالای دستار بندند و آن در هند بیشتر متعارف است . (برهان ) : پیچیده یکی لامک میرانه به سر بربربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
لامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lāme دستمالی که روی دستار یا کلاه میبندند؛ لامک: ◻︎ پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر / بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر (سوزنی: ۳۳).
-
لمکان
لغتنامه دهخدا
لمکان . [ ل َ ] (اِخ ) نام پدر حضرت نوح . (جهانگیری ) (برهان ). رجوع به لمک و لامک شود.
-
لامی
لغتنامه دهخدا
لامی . (ص نسبی ) منسوب به لام . || (اِ) لامه . لامک . لام الف : پیچیده یکی لامی میرانه به سر بربربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.(نسخه ای از سوزنی ).
-
لامخ
لغتنامه دهخدا
لامخ . [ م ِ ] (اِخ ) ابن متوشلخ بن ادریس علیه السلام است که پسر لمک باشد او پیش از لمک وفات یافت و نوح را لمک پرورش داد و بعضی گویند پدر نوح لامک نام داشت . (غیاث ). رجوع به لامک شود. صاحب حبیب السیر گوید: ممک (کذا) که زمره ای به ملائک تعبیر کرده ان...
-
لمک
لغتنامه دهخدا
لمک . [ ل َ م َ ] (اِخ ) نام پدر نوح پیامبر. لامک . و رجوع به لامک شود. لمکان . (برهان ) : باد امرش چو امر روح ملک باد عمرش چو عمر نوح و لمک . سنائی .ادریس و جم مهندس ، موسی و خضر بنّاروح ملک مزوق نوح لمک دروگر. خاقانی .در قاموس مقدس آمده که لمک به م...
-
عدنان
لغتنامه دهخدا
عدنان . [ ع َ ] (اِخ ) نام یکی از اجداد حضرت رسول است که بسیار فصیح بود. (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). در غیاث است که نام یکی از اجداد حضرت رسول است که بغایت فصیح بودند و نسبت عربان تا بعدنان بالاتفاق بثبوت میرسیده . (غیاث اللغات ). نسبت وی را چنین ذکر ک...
-
رندانه
لغتنامه دهخدا
رندانه . [ رِ دا ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چون رندان . مانند رندان . در حالت و هیئت و افکارو عقاید مانند رندان . رجوع به رند شود : پیچیده یکی لامک رندانه به سر بربربسته یکی گزلک رومی به کمر بر. سوزنی .همچو حافظ برغم مدعیان شعر رندانه گفتنم هوس ا...
-
لامه
لغتنامه دهخدا
لامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) لامک . چهار ذرعی که بربالای دستار بلام الف بندند. (برهان ). دستاری باشد که بالای دستار بر سر بندند. (صحاح الفرس ).هر چه از بالای دستار بلام الف بندند لامه گویند. (لغت نامه ٔ اسدی ) : پیراهن لؤلؤی برنگ کامه وان کفش دریده و ...
-
لام الف
لغتنامه دهخدا
لام الف . [ اَ ل ِ ] (اِ مرکب ) لام الف لا. نام الف ساکن باشد و در الفبا آن رابه صورت «لا» ضبط کنند. و از آن در حروف الف را خواهند یعنی همزه ٔ ساکنه را. رجوع به لا شود : قلمت نافذ امر است و چنان گر خواهدلام الف منفی گردد ز حروف معجم . سوزنی . || گره ...
-
ادد
لغتنامه دهخدا
ادد. [ اُ دَ ] (اِخ ) ابن قینان . چهل ودومین جدّ رسول اکرم صلی اﷲ علیه و آله . (انساب سمعانی ص 4). و برخی نسب وی را تا آدم چنین آورده اند: همیسعبن مقوم بن تارخ بن سرح بن حمل بن قیداربن شالخ بن ارفحشدبن سام بن نوح بن لامک بن مثوشلخ بن اخنوخ بن ادریس ب...