کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لامح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لامح
/lāmeh/
معنی
درخشنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لامح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] lāmeh درخشنده.
-
لامح
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِفا.) درخشنده .
-
لامح
لغتنامه دهخدا
لامح . [ م ِ ] (ع ص ) درخشنده . (منتهی الارب ) : و فرزندی را که مخایل رشد و آثار نجابت و انوار کیاست و فراست بر جبین او مبین و لایح بود و در روا و رویّت ِ او لامح و لامع باشد هلاک کند. (سندبادنامه ص 79). و مخایل نجابت و تباشیر شهامت بر جبین اولامح اس...
-
واژههای همآوا
-
لامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lāme دستمالی که روی دستار یا کلاه میبندند؛ لامک: ◻︎ پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر / بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر (سوزنی: ۳۳).
-
لامه
لغتنامه دهخدا
لامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) لامک . چهار ذرعی که بربالای دستار بلام الف بندند. (برهان ). دستاری باشد که بالای دستار بر سر بندند. (صحاح الفرس ).هر چه از بالای دستار بلام الف بندند لامه گویند. (لغت نامه ٔ اسدی ) : پیراهن لؤلؤی برنگ کامه وان کفش دریده و ...
-
جستوجو در متن
-
رخشان
لغتنامه دهخدا
رخشان . [ رُ ] (نف ) رَخْشان . رخشا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از برهان ). صفت فاعلی است از رخشیدن با معنی مبالغه در مفهوم فروزان . (از شعوری ج 2 ص 12). تابان . روشن . (از برهان ) (رشیدی ) (کشف اللغات ) (لغت محلی شوشتر) (غیاث الل...
-
درخشنده
لغتنامه دهخدا
درخشنده . [ دُ / دَ / دِ رَ ش َ دَ / دِ ] (نف ) تابنده . (آنندراج ). پرتواندازنده . آنچه می درخشد. درخشان . تابان . نورانی . روشن . تابدار. (ناظم الاطباء). اجوج . اِلَّق . براق . بریق . دملص . لامح . لامع.لَمّاح . لموح . متلألی ٔ. مشعشع. وَهّاج : به...
-
منطفی
لغتنامه دهخدا
منطفی . [ م ُ طَ ] (ع ص ) چراغ فرونشیننده ، یا آتش و گرمی فرونشیننده . (غیاث ) (آنندراج ). خاموش شده و فرومرده و فرونشانده . (ناظم الاطباء). خاموش . مرده . فرومرده . کشته (آتش ). سردشده . فرونشانده (آتش ، چراغ ، شمع و امثال آن ). (یادداشت مرحوم دهخدا...
-
بارز
لغتنامه دهخدا
بارز. [ رِ ] (ع ص ) نمایان شونده . (از منتهی الارب ). ظاهر و پیدا شونده و آشکارا. (غیاث ) (آنندراج ). ظاهر و آشکارا و نمایان و هویدا. (ناظم الاطباء) (دِمزن ). نمودار. روشن . پدیدار. پدیدشونده . ظهورکننده . لامح . رجوع به بارز شدن شود. || برآینده بسوی...
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج َدْ ی ْ ] (ع اِ) بزغاله ٔ نر.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بچه ٔ بز نر که در یکسالگی باشد و ماده ٔ آن را عناق گویند. (اقرب الموارد). بزبچه ٔ نر. بزبچه . بزغاله . (یادداشت مؤلف ). ج ، اَجد و جِداء و جِدیان . (منتهی الارب ) (ناظم...
-
غرة
لغتنامه دهخدا
غرة. [ غ ُرْ رَ ] (ع اِ) ج ، غُرَر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات )(اقرب الموارد). سپیدی پیشانی است بزرگتر از درمی . وَضَح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). صاحب صبح الاعشی گوید (ج 2 ص 19) غرة، سفیدی پیشانی اسب را گویند که بزرگتر از درهم باشد...