کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لام
/lām/
معنی
نام حرف «ل».
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خمیده، منحنی
۲. تزویر، حیله، مکر
۳. تکبر، خودشتایی، ناز
۴. آرایش، زیب، زیور
۵. تیغ، خار، شوک
۶. پشمینه، ژنده
۷. کمربند، میانبند
۸. درع، زره
دیکشنری
girdle
-
جستوجوی دقیق
-
SSL
لام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] ← لایۀ اتصال امن
-
لام
واژگان مترادف و متضاد
۱. خمیده، منحنی ۲. تزویر، حیله، مکر ۳. تکبر، خودشتایی، ناز ۴. آرایش، زیب، زیور ۵. تیغ، خار، شوک ۶. پشمینه، ژنده ۷. کمربند، میانبند ۸. درع، زره
-
لام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lām نام حرف «ل».
-
لام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lām خطی بهصورت «ل» که با اسپند سوخته، مشک، عنبر، یا لاجورد برای دفع چشمزخم بر پیشانی و بناگوش اطفال میکشند؛ لامچه: ◻︎ ای حروف آفرینش را کمال تو الف / وآنگهش از لاجورد سرمدی بر چهره لام (انوری: ۳۲۲).
-
لام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lām خرقۀ درویشی.
-
لام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lām ۱. زیور؛ زینت.۲. کمربند.۳. لافوگزاف: ◻︎ آخر بدهی به ننگ و رسوایی / بیشک یک روز لاف و لامش را (ناصرخسرو: ۴۹۳).
-
لام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: lame] lām ورقۀ نازک چهارگوش از جنس فلز یا شیشه که مادۀ مورد آزمایش میکروسکوپی را روی آن میگذارند و با میکروسکوپ میبینند.
-
لام
فرهنگ فارسی معین
(اِ.)صفحة شیشه ای ظریف که نمونه های تهیه شده از جاندارهای ذره بینی یا برش های جانوری و گیاهی پیش از بررسی با میکروسکوپ روی آن قرار می گیرد.
-
لام
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) لاف ، گزاف .
-
لام
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) کالبد مردم ، شخص .
-
لام
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) خار، تیغ .
-
لام
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - کمربند، میان بند. 2 - ژندة درویش .
-
لام
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) نام بیست و هفتمین حرف از حروف الفبای فارسی . ؛ ~ تا کام حرف نزدن هیچ نگفتن ، دخالت نکردن .
-
لام
لغتنامه دهخدا
لام . (اِ) کمربند. میان بند. (برهان ). || نوعی از کلاه نمد که فقیران بر سر نهند. (غیاث ). || ژنده ٔ درویشان . (جهانگیری ). ژنده ٔ درویشی . (آنندراج ) : فرو کن نطع آزادی برافکن لام درویشی که با لام سیه پوشان نماند لاف و لامانی . خاقانی . || عجب . تکبر...
-
لام
لغتنامه دهخدا
لام . (اِ) نام حرف بیست و هفتم از حروف تهجی بین حرف کاف و میم و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عدد سی و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد بیست و هفت باشد. رجوع به «ل » شود. || هر چیز خمیده و منحنی و هر چیز راستی مانند الف که به شکل لام منحنی گردد و به همین مناس...