کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لالهوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
درم وش
لغتنامه دهخدا
درم وش . [ دِ رَ وَ ] (ص مرکب ) مانند درم . درم مانند. درم گونه . درم وار : تا خال درم وش تو دیدم خلخال ترا درم خریدم .نظامی .
-
دوزخ وش
لغتنامه دهخدا
دوزخ وش . [ زَ وَ ] (ص مرکب ) دوزخ وار. دوزخ سان . دوزخ سرشت . که همچون دوزخ شکنجه گاه است . (از یادداشت مؤلف ). همانند دوزخ در سوزندگی و تیرگی : او بر آن اژدهای دوزخ وش کرده برگردنش دو پای به کش . نظامی .رجوع به دوزخ سرشت شود.
-
شاه وش
لغتنامه دهخدا
شاه وش . [ هَْ وَ ] (ص مرکب ) (مرکب از: شاه + وش پسوند اتصاف ) چون شاه . همانند شاه در بزرگی و ممتازی : هر آن کس که شد در جهان شاه وش سرش گردد از گنج دینار کش . فردوسی .پسر بد مر او را گرانمایه شش همه راد و بینادل و شاه وش . فردوسی .یارب آن شاه وش ما...
-
طاوس وش
لغتنامه دهخدا
طاوس وش . [ وو وَ ](ص مرکب ، ق مرکب ) طاوس رفتار. طاوس خرام : از خراسان بردمد طاوس وش سوی خاور میخرامد شاد و کش . رودکی .همان زنده پیلان گنجینه کش همان تازی اسبان طاوس وش .نظامی .
-
فلک وش
لغتنامه دهخدا
فلک وش . [ ف َ ل َ وَ ] (ص مرکب ) مانند فلک . شبیه فلک در بزرگی و عظمت : گویی که نگون کرده ست ایوان فلک وش راحکم فلک گردان یا حکم فلک گردان .نظامی .
-
فریشته وش
لغتنامه دهخدا
فریشته وش . [ ف ِ ت َ / ت ِ وَ ] (ص مرکب ) فرشته مانند. همچون فرشتگان . فرشته خو. فرشته سیرت : تویی از جمله شمس دین لقبان آدمی صورت فریشته وش . سوزنی .پدر از لطف آن حکایت خوش با پری گفت کای فریشته وش . نظامی .رجوع به فریشته ، فرشته خو و فرشته فر شود.
-
لولی وش
لغتنامه دهخدا
لولی وش . [ وَ ] (ص مرکب ) چون لولی . لولی سان . که چون لولی بود : دلم ربوده ٔ لولی وشی است شورانگیزدروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز.حافظ.
-
ماه وش
لغتنامه دهخدا
ماه وش . [ ه ْ وَ ] (ص مرکب ) ماه مانند. (ناظم الاطباء). مانند ماه : انجم ماه وش آماده ٔ حج آمده اندتا خواص از همه لبیک مثنا شنوند. خاقانی . || رعنا و زیبا و معشوقه . (ناظم الاطباء). مهوش . زیبا و درخشان همچون ماه : ای بسا از نازنینان خارکش برامید گل...
-
مردم وش
لغتنامه دهخدا
مردم وش . [ م َ دُ وَ ] (ص مرکب ) شبیه به مردم . مردم وار : به صورت کسانی که مردم وشندچو صورت همان به که دم در کشند.سعدی .
-
مرغ وش
لغتنامه دهخدا
مرغ وش . [ م ُ وَ] (ص مرکب ، ق مرکب ) چون مرغ . بسان مرغ : مرغ بر بالاپران و سایه اش میدود بر خاک و پران مرغ وش .مولوی .
-
اعمی وش
لغتنامه دهخدا
اعمی وش . [ اَ ما وَ ] (ص مرکب ) کورمانند؛ بسان کور. ماننده ٔ نابینا : توسن دلی و رایض تو قول لااله اعمی وشی و قائد تو شرع مصطفی .خاقانی .
-
بهشتی وش
لغتنامه دهخدا
بهشتی وش . [ ب ِ هَِ وَ ] (ص مرکب ) بهشتی وار. بهشتی گونه . مانند بهشتیان : دیده فرودوختم تا نه بدوزخ بردباز نظر میکنم سخت بهشتی وشی .سعدی .
-
چرخ وش
لغتنامه دهخدا
چرخ وش . [ چ َ وَ ] (ص مرکب ) چرخ مانند. چرخ وار : تیر چون در زه نشاندی بر کمان چرخ وش گفتی او محور همی راند ز خط استوا. خاقانی .رجوع به چرخ شود.
-
خواجه وش
لغتنامه دهخدا
خواجه وش . [ خوا / خا ج َ / ج ِ وَ ] (ص مرکب ) کدخدامنش . (یادداشت بخط مؤلف ) : از سوی خانه بیامد خواجه اش بر دکان بنشست فارغ خواجه وش . مولوی .مرد خواجه وش و رعیت شکل بود و خود را خلع کرد. (از تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی در شرح حال ابن یمین ).
-
چرخ وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] čarxvaš چرخوار؛ مانند چرخ؛ شبیه چرخ در حرکت و گردش.