کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لاق
معنی
[ ازع . ] (ص .) (عا.) شایسته ، سزاوار.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاق
فرهنگ فارسی معین
[ ازع . ] (ص .) (عا.) شایسته ، سزاوار.
-
لاق
لغتنامه دهخدا
لاق . (از ع ، ص ) مخفف لایق . رجوع به لایق شود: لاق گیس تو یا او یا من و غیره ، لایق گیسوی تو یا او یا من .
-
لاق
لغتنامه دهخدا
لاق .(اِ) لاغ . صورتی از لاغ ، تار گیسو. رجوع به لاغ شود.
-
لاق
لهجه و گویش تهرانی
لایق
-
واژههای همآوا
-
لاغ
واژگان مترادف و متضاد
۱. شوخی، ظرافت، مطایبه، هرز، هزل ۲. سرور، شادی، نشاط ۳. تزویر، حیله، فریب، فسوس، مکر ۴. بافه، دسته
-
لاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) ‹لاچ› [قدیمی] lāq ۱. بازی؛ شوخی؛ مسخرگی: ◻︎ وگر مرد لهو است و بازی و لاغ / قویتر شود دیوش اندر دماغ (سعدی۱: ۱۱۲).۲. مکر؛ فریب.
-
لاغ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) شوخی ، مسخرگی .
-
لاغ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) شاخه ای از گیاه .
-
لعق
لغتنامه دهخدا
لعق . [ ل َ ] (ع مص ) لعقة. (منتهی الارب ). لیسیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || مردن : لعق فلان اصبعه ؛ بمرد. (منتهی الارب ). || به کفجلیز برآوردن . (زوزنی ).
-
لعق
لغتنامه دهخدا
لعق . [ ل َ ع ِ ](ع ص ) رجل وَعق لعق ؛ مرد نیک آزمند. (منتهی الارب ).
-
لاغ
لغتنامه دهخدا
لاغ . (اِ) تا. تای . شاخ . شاخه . طاقه : طاقه ٔ ریحان ،لاغی اسپرغم . یک لاغ سبزی ، یک طاقه بقل ، یک برگ از سبزی . یک لاغ تره یا یک لاغ سبزی یا لاغی اسپرغم ؛ هریک ازبنه های سبزی در یکدسته . رمش ، یکدسته اسپرغم . || هریک از گیسوان بافته . دسته ای خرد ا...
-
جستوجو در متن
-
زند
فرهنگ نامها
(تلفظ: zand) (= ژند) (در اوستا) به معنی شرح و بیان و گزارش ؛ (در قدیم) بزرگ ، عظیم ؛ (در ادیان) مجموعهی تفسیر اَوِستا به زبان فارسی میانه ؛ (در اعلام) شعبهای از قبیلهی لاق که سلسلهی ' زندیان ' (زندیه) از آن شعبه بودند .
-
ییلاق
لغتنامه دهخدا
ییلاق . [ ی َی ْ / ی ِی ْ ] (ترکی ، اِ مرکب ) از یی [ = یای ] به معنی تابستان و لاق که پسوند مکان است ، به معنی جایی که در تابستان سکنی گزینند. سردسیر.مقابل قشلاق ، گرمسیر. جای تابستانی . تابستانگاه . مصیف : تقییظ؛ ییلاق رفتن . تصیف ، اصطیاف ؛ ییلاق ...