کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاف زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لاف زدن
معنی
(زَ دَ) (مص ل .) خودستایی کردن غیرواقعی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
boast, brag, glorify, magnify, rodomontade, vaunt
-
جستوجوی دقیق
-
لاف زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص ل .) خودستایی کردن غیرواقعی .
-
لاف زدن
لغتنامه دهخدا
لاف زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) خودستائی کردن . دعوی باطل کردن . تصلف . تیه . صَلف . طرمذه . تفیّش . بهلقة. ضنط. (منتهی الارب ).- لاف ازچیزی زدن ؛ مدعی داشتن آن بودن : ببودند تا شب در این گفتگوی همی لاف زد مردپیکارجوی . فردوسی .ترا خود همی مرد باید چ...
-
واژههای مشابه
-
لأف
لغتنامه دهخدا
لأف . [ ل َءْف ْ ] (ع مص ) نیک خوردن طعام را. (منتهی الارب ).
-
لاف لاف
لغتنامه دهخدا
لاف لاف . (اِ صوت ) خوردن مایعی مانند ماست و جز آن با لبها بدانگونه که آواز کند چنانکه سگ ، گاه ِ آب خوردن .- لاف لاف خوردن (سگ آب را) ؛خوردن با لبها و زبان چنانکه آواز کند.
-
لاف و لاف
فرهنگ گنجواژه
صدای غذا خوردن سریع.
-
لاف لاف،لَف لَف،()خوردن
لهجه و گویش تهرانی
صدای خوردن،با اشتها خوردن
-
لُف لُف/لاف لاف خوردن
لهجه و گویش تهرانی
دولپی غذا خوردن
-
لاف زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lāfzan ۱. آنکه لاف بزند.۲. خودستا.
-
دست لاف
لغتنامه دهخدا
دست لاف . [ دَ ] (اِ مرکب ) دشت . سفته . داشن . دشن . (یادداشت مرحوم دهخدا). پولی که روز اول ماه یا روز اول سال به کسی دهند و آن را خجسته دانند و به فال نیک گیرند. || قلب «دست فال » است به معنی سوداو معامله ٔ اول . (آنندراج ). سودای اولی که استادان ح...
-
لاف آوردن
لغتنامه دهخدا
لاف آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) بزرگ منشی نمودن . تکبر : پیاده شود مردم رزمجوی سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی . فردوسی .جواب داد که با ما سخن دراز مکن میار لاف و بهانه مجوی و قصه مخوان .سلمان ساوجی .
-
لاف پاش
لغتنامه دهخدا
لاف پاش . (نف مرکب ) لاف پیما : کو لاف پاش هست نزدیک فاضلان شعرم بروی دعوی برهان روزگار. (؟)انوری (از آنندراج ).
-
لاف پیمای
لغتنامه دهخدا
لاف پیمای . [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) لاف زن : مکن خود را تسلی از علاج لاف پیمایان ز خاموشان طلب کن نسخه ٔ درد سرخود را.دانش (از آنندراج ).
-
لاف زن
لغتنامه دهخدا
لاف زن . [ زَ] (نف مرکب ) خودستا. خودنما. صلف . متصلف تأه . جعظری . تیاه . تیهان . صلاّف ، جعظار؛ کوتاه درشت لاف زن . جعظارة؛ کوتاه سطبر لاف زن کم عقل . تیار؛ مرد متکبر شوریده عقل لاف زن . (منتهی الارب ).
-
لاف زنی
لغتنامه دهخدا
لاف زنی . [ زَ ] (حامص مرکب ) خودستائی . تصلف . تعنفص . (منتهی الارب ).