کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لاف آوردن
لغتنامه دهخدا
لاف آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) بزرگ منشی نمودن . تکبر : پیاده شود مردم رزمجوی سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی . فردوسی .جواب داد که با ما سخن دراز مکن میار لاف و بهانه مجوی و قصه مخوان .سلمان ساوجی .
-
لاف پاش
لغتنامه دهخدا
لاف پاش . (نف مرکب ) لاف پیما : کو لاف پاش هست نزدیک فاضلان شعرم بروی دعوی برهان روزگار. (؟)انوری (از آنندراج ).
-
لاف پیمای
لغتنامه دهخدا
لاف پیمای . [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) لاف زن : مکن خود را تسلی از علاج لاف پیمایان ز خاموشان طلب کن نسخه ٔ درد سرخود را.دانش (از آنندراج ).
-
لاف زن
لغتنامه دهخدا
لاف زن . [ زَ] (نف مرکب ) خودستا. خودنما. صلف . متصلف تأه . جعظری . تیاه . تیهان . صلاّف ، جعظار؛ کوتاه درشت لاف زن . جعظارة؛ کوتاه سطبر لاف زن کم عقل . تیار؛ مرد متکبر شوریده عقل لاف زن . (منتهی الارب ).
-
لاف زنی
لغتنامه دهخدا
لاف زنی . [ زَ ] (حامص مرکب ) خودستائی . تصلف . تعنفص . (منتهی الارب ).
-
لاف کیش
لغتنامه دهخدا
لاف کیش . (ص مرکب ) معتاد به لاف : لاف کیشی ، کاسه لیسی طبل خواربانگ طبلش رفته اطراف دیار.مولوی .
-
هرزه لاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] harzelāf بیهودهگو؛ یاوهگو.
-
دست لاف
لهجه و گویش تهرانی
رشوه، حق و حساب،هدیه برای برکت
-
cyberbunny
لافزن رایانهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] فردی که بدون اطلاع از رایانه به راهنمایی دیگران در این زمینه میپردازد
-
لاف و گزاف
فرهنگ فارسی معین
(فُ گَ) (اِمر.) سخنان بیهوده ، ادعای بی اصل .
-
لاف و گزاف
لغتنامه دهخدا
لاف و گزاف . [ ف ُ گ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خودستائی و مبالغه در امری . لاف و لام .
-
لاف و لام
لغتنامه دهخدا
لاف و لام .[ ف ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لاف و گزاف : آخر بدهی به ننگ و رسوائی بی شک یکروز لاف و لامش را.ناصرخسرو.
-
لاف و لامانی
لغتنامه دهخدا
لاف و لامانی . [ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) لاف و گزاف . لاف و لام : سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی عروس زشت حلی دون و لاف و لامانی . خاقانی .رجوع به لامانی شود.
-
لاف و لیف
لغتنامه دهخدا
لاف و لیف . [ ف ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) دعوی و سخن زیاده از حد.
-
لاف و نام
لغتنامه دهخدا
لاف و نام . [ ف ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است مانند نام و ننگ : بدانگه که آراست خواهی مصاف منی بفکن از سر گه نام و لاف . اسدی (گرشاسبنامه ).کرا نازمودی گه نام و لاف نشاید شمردنش خوار از گزاف .اسدی (گرشاسبنامه ).