کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لافیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لافیدن
/lāfidan/
معنی
۱. لاف زدن؛ دعوی بیاصل کردن: ◻︎ با خراباتنشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (حافظ: ۲۵۸).
۲. خودستایی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
boast, exaggerate, flaunt, profess
-
جستوجوی دقیق
-
لافیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) lāfidan ۱. لاف زدن؛ دعوی بیاصل کردن: ◻︎ با خراباتنشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (حافظ: ۲۵۸).۲. خودستایی کردن.
-
لافیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) لاف زدن .
-
لافیدن
لغتنامه دهخدا
لافیدن . [ دَ ] (مص ) لاف زدن . سخن زیاده از حد گفتن و دعوی باطل کردن : سخنهای ایزد نباشد گزاف ره دهریان دور بفکن ملاف .اسدی .چه لافی که من یک چمانه بخوردم چه فضل است پس مر ترا بر چمانه . ناصرخسرو.به غوغای نادان چه غره شوی چه لافی که ما بر سر منبریم ...
-
جستوجو در متن
-
تفاخر کردن
واژگان مترادف و متضاد
به خودبالیدن، مباهات کردن، نازیدن، لافیدن، فخر کردن، بالیدن، افتخار کردن
-
لافان
لغتنامه دهخدا
لافان . (نف ، ق ) لافنده . || در حال لافیدن .
-
تصلف
واژگان مترادف و متضاد
۱. تملق گفتن، چاپلوسی کردن، چربزبانی کردن ۲. گزاف گفتن، لافزدن، لافیدن
-
خشت به قالب زدن
لغتنامه دهخدا
خشت به قالب زدن . [ خ ِ ب ِ ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خشت زدن . پاره ٔ گل در قالب خشت گذاردن و خشت ساختن . (یادداشت بخطمؤلف ). || لاف زدن . لافیدن . دروغ بافتن .
-
لابیدن
لغتنامه دهخدا
لابیدن . [ دَ ] (مص ) لابه کردن : بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم .سوزنی .|| لافیدن ، سخنان زیاده از حد گفتن . خودستائی کردن . || پرگوئی . هرزه گوئی . ...
-
لاویدن
لغتنامه دهخدا
لاویدن . [ دَ ] (مص ) لافیدن . گرفتن . اخذ. جایزه گرفتن . ستدن . ستدن شاگردانه . گمان میکنم چنین کلمه ای بوده است و از فرهنگها فوت شده است به معنی ستدن و گرفتن یا دست لاف ستدن و خودلاف در «دست لاف » نیز از همین مادّه است : میلاو منی ای فغ و استاد توا...
-
لاف
لغتنامه دهخدا
لاف . (اِ) اسم از لافیدن . خودستائی به دروغ . به تازی صلف بود و به پارسی خویشتن ستودن . (لغت نامه ٔ اسدی ). صَلف . (دهار).تصلّف . دعوی باطل . گزاف . (دهار). تیه . (منتهی الارب ). کلام فضول و عبارت گشاده و خویشتن ستائی و خودنمائی باشد. (برهان ). سخن ز...