کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاغرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاغرو
لغتنامه دهخدا
لاغرو. [ غ َ ] (ص ) در تداول عوام سخت لاغر. بسیار لاغر.
-
جستوجو در متن
-
چلوزغیده
لهجه و گویش تهرانی
پژمرده و لاغرو ضعیف
-
فکسنی
لهجه و گویش تهرانی
پژمرده و لاغرو ضعیف،قراضه،سست،پیزُری
-
میان لاغر
لغتنامه دهخدا
میان لاغر. [ غ َ ] (ص مرکب ) کمرباریک . کمرلاغر. که کمری باریک و لاغر دارد. (از یادداشت مؤلف ) : همش رنگ و بوی و همش قد و شاخ سواری میان لاغرو برفراخ .فردوسی .
-
میرزاقلمدان
لغتنامه دهخدا
میرزاقلمدان . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، آدم لاغرو باریک و مردنی و پزوایی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || بی سواد. نویسنده ٔ بی سواد. (ازامثال و حکم دهخدا). و رجوع به میرزاقلمدانی شود.
-
غرو
لغتنامه دهخدا
غرو. [ غ َرْوْ ] (ع اِ) شگفت ، یقال : لاغَرْوَ؛ ای لاعجب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). لا غَرْوَ و لاغروی من کذا؛ ای لا عجب . (اقرب الموارد). شگفتی . عجب . || (مص ) شگفت داشتن . (منتهی الارب ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). به شگفت درآمدن...
-
انحماص
لغتنامه دهخدا
انحماص . [ اِ ح ِ ] (ع مص ) ترنجیدن و باریک و نزار شدن . || سرخ گردیدن ملخ از خوردن قرظ (برگ درخت سلم ) و رفتن ستبری آن . (از منتهی الارب )(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : انحمصت الجرادة. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). ...
-
تاج الصرخدی
لغتنامه دهخدا
تاج الصرخدی . [ جُص ْ ص َ خ َ ] (اِخ ) شاعر. او راست :عجبا لقدک ما ترنح مائلاالا و قد سلب الغصون َ شمائلاو لسقم جفنک کیف َ صح ّ بکسرةِفیه و اصبح باللواحظ قابلاو لناظر حاز الولایة فاغتدی من غیر عزل للمعاطف عاملاو اذ اعلمت بان ثغرک منهل فی روضة فعلام َ...
-
لاشه
لغتنامه دهخدا
لاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) تن . تن مُرده . جیفه . مردار. جسد. لاش . لش . تنه ٔ گوسفند و گاو و امثال آن پس از سقط شدن یا ذبح . مرده ٔ جمیع حیوانات . (برهان ). کالبد انسانی پس از مرگ . (انجمن آرا). جسم بیروح حیوان . جسد روح بشده ٔ جانور از آدمی و جز آن ...
-
خلال
لغتنامه دهخدا
خلال . [ خ ِ / خ َ ] (ع اِ) درمیان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب )(ملخص اللغات حسن خطیب ). ضمن . طی . بین : گفته شد آن داستان معنوی پیش ازین اندر خلال مثنوی .- خلال الدار ؛ گرداگرد حدود خانه و مابین بیوتات خانه . (منتهی الارب ).- د...
-
غ
لغتنامه دهخدا
غ . (حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غین معجمه و غین منقوطه نیز گویند. و آن از حروف مستعلیة و حلق و مجهورة و مصمته و مائیة و قمری...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن میمون التمیمی الموصلی . مکنی به ابی محمد، و هرگاه که رشید استخفاف او خواستی وی را با کنیت ابوصفوان خواندی . مقام او در علم و ادب وشعر چنانست که ذکر آنهمه موجب اطاله ٔ کلام گردد، و آن بر واقفان اخبار و متتبعان آثار ...