کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاعلاجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لاعلاجی
مترادف و متضاد
استیصال، بیچارگی، ناچاری، ناگزیری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاعلاجی
واژگان مترادف و متضاد
استیصال، بیچارگی، ناچاری، ناگزیری
-
لاعلاجی
لغتنامه دهخدا
لاعلاجی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) ناگزیری . ناچاری . ضرورت . بی چارگی . لابدی .
-
لاعلاجی
لهجه و گویش تهرانی
درماندگی،ناچاری:از درد ()به گربه می گه باجی.
-
جستوجو در متن
-
نا علاجی
لهجه و گویش تهرانی
لاعلاجی
-
ناگزیری
واژگان مترادف و متضاد
لابدی، لاعلاجی، ناچاری
-
ناچاری
واژگان مترادف و متضاد
استیصال، اضطراری، بیچارگی، ضرورت، عجز، لابدی، لاعلاجی
-
desperation
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناامیدی، نومیدی، بیچارگی، لاعلاجی، نومیدی زیاد، خلی
-
استیصال
واژگان مترادف و متضاد
اضطرار، پریشانی، تهیدستی، درماندگی، عجز، فقر، فلاکت، لاعلاجی، ناچاری
-
بیدرمانی
لغتنامه دهخدا
بیدرمانی . [ دَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی درمان . بی علاجی . لاعلاجی . بی چارگی .
-
بیچارگی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدبختی، بینوایی، فقر ≠ ثروت، غنا ۲. استیصال، درماندگی، لاعلاجی، ناچاری ۳. ادبار، فلاکت ≠ اقبال
-
ناگزیری
لغتنامه دهخدا
ناگزیری . [گ ُ ] (حامص مرکب ) ناچاری . لاعلاجی . لابدی . ضرورت . لزوم . وجوب . اضطرار. ناگزیر بودن . رجوع به ناگزیر شود.
-
نابرداری
لغتنامه دهخدا
نابرداری .[ ب ُ ] (حامص مرکب ) بی صبری . ناشکیبائی . (ازناظم الاطباء). || ناچاری . لاعلاجی . (ناظم الاطباء).
-
لابدی
لغتنامه دهخدا
لابدی . [ ب ُدْ دی ] (حامص مرکب ) لاعلاجی . ناچاری . بی چارگی . ضرورت . ناگزیری . آنچه که بالضروره باشد و از آن چاره نبود. (غیاث ).
-
ناچاری
لغتنامه دهخدا
ناچاری . (حامص مرکب ) بی چارگی . لاعلاجی . درماندگی . (ناظم الاطباء). اضطرار. اجبار. ناگزیری . چاره نداشتن . گزیر نداشتن . مجبور بودن . || فقر. استیصال .- امثال : از ناچاری بوسه به دم خر زنند ؛ به حکم ضرورت تحمل هرگونه خواری می کنند.ناچاری را چه دید...