کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاش ماش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاش ماش
لغتنامه دهخدا
لاش ماش . (ص مرکب ) کلمه ای است فارسی ، و آن مخفف لاشی ٔ نباشد و به معنی باطل و بیهوده است : قال الحجاح لجبلةبن الایهم الغسّانی قل لفلاح اکلت مال اﷲ بابدح و دُبیدح ، فقال له جبله خواسته ٔ ایزد بخوردی به لاش ماش ؛ ای اکلت مال اﷲ بالباطل . (مجمع الامثا...
-
واژههای مشابه
-
گنده لاش
لغتنامه دهخدا
گنده لاش . [ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تخم مرغی که مرغ روی آن خوابیده و فاسد شده است .
-
litter, forest litter
لاشبرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] لایۀ سطحی کف جنگل که در مرحلۀ پیشرفتۀ تجزیه قرار ندارد و معمولاً از انواع برگها ازجمله برگهای سوزنی و سرشاخهها و ساقهها و پوست درختان و میوههایی که بهتازگی فروافتاده تشکیل شده است
-
گنده لاش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gandelāš لاشۀ گندیده.
-
لاش برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lāš[a]barg برگ پلاسیده؛ برگ ازدرختافتاده و پوسیده.
-
لاش کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) غارت کردن ، یغما کردن .
-
لاش کردن
لغتنامه دهخدا
لاش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غارت کردن . یغما کردن : ای پسرگر دل و دین را سفها لاش کنندتو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش . ناصرخسرو. || تباه کردن . نابود کردن : دیر نپاید که کند گشت چرخ اینهمه را یکسره ناچیز و لاش .ناصرخسرو.
-
لاش مرده
لغتنامه دهخدا
لاش مرده . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جیفه . رجوع به لاش شود.
-
لاش کنار
لغتنامه دهخدا
لاش کنار. [ ک ِ ] (اِخ ) لاشک . نام موضعی در فیروزکلای کجور. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 109).
-
لاش مرده
لهجه و گویش تهرانی
نعش
-
لاشکش
لهجه و گویش تهرانی
کسی که گوشت را از سلاخخانه به قصابی تحویل میدهد.
-
آش و لاش شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ شُ دَ) (مص ل .) 1 - از هم پاشیدن . 2 - عفونی شدن زخم .
-
آش و لاش شدن
لغتنامه دهخدا
آش و لاش شدن . [ ش ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متلاشی شدن . از هم پاشیدن ، چنانکه مردار و جیفه ای . || سخت ریمناک و منبسط گشتن ، چنانکه ریشی .
-
آش و لاش ،()کردن
لهجه و گویش تهرانی
داغان(کردن)