کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاشکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاشکش
لهجه و گویش تهرانی
کسی که گوشت را از سلاخخانه به قصابی تحویل میدهد.
-
واژههای مشابه
-
لاش
واژگان مترادف و متضاد
۱. جسد، جنازه، نعش ۲. جیفه، لاشه، لش ۳. مرده ۴. کالبد ۵. اندک، قلیل، ناچیز ۶. بیاعتبار، بیمقدار، پست، دنی، فرومایه ۷. تاراج، چپاول، غارت، یغما
-
لاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لاشه› [قدیمی] lāš ۱. ‹لش› جسد حیوان مرده؛ مردار: ◻︎ بر این زمین که تو بینی ملوکطبعانند / که ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش (سعدی۲: ۴۶۳).۲. (صفت) پست؛ زبون.۳. (صفت) لاغر.۴. (صفت) هیچوپوچ.
-
لاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lāš تاراج؛ غارت؛ چپاول.〈 لاش کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] غارت کردن چیزی، بهخصوص چیزهای خوردنی، از قبیل میوۀ درخت و خوراکهای روی سفره؛ لاشیدن: ◻︎ ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند / تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش (ناصرخس...
-
لاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لاشیء] [قدیمی] lāš مقدار کم.
-
لاش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = لش . لاشه : مردار، جیفه .
-
لاش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) تاراج ، غارت ، چپاول .
-
لاش
لغتنامه دهخدا
لاش . (اِ) لش . لاشه . مردار. جیفه . در ترکی تن مرده را گویند. (غیاث ) : گر شما جز که علی را بخریدید بدونه عجب زانکه نداند خر بد لاش ازماش .ناصرخسرو.بدین زمین که تو بینی ملوک طبعانندکه ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش . سعدی .- آش و لاش ؛ متلاشی و از ه...
-
لاش
لغتنامه دهخدا
لاش . (اِخ ) در مشرق جوین . (افغانستان ). || قلعه ٔ سپیدکوه یا سپیددز که معروف است به لاش . (تاریخ سیستان ص 404 و 406).
-
لاش
لغتنامه دهخدا
لاش . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طیبی سرحدی . بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان واقع در 7 هزارگزی خاوری قلعه رئیسی مرکز دهستان . دارای 50 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
لاش
لهجه و گویش بختیاری
lâš لاشه، جسد، بدن مرده.
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ] (اِخ ) دهی است از توابع طالقان شهرستان تهران با 734تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (اِ) بغل و ابط. (ناظم الاطباء). بغل . (برهان ) : چرا گفت نگرفتمش زیر کش چرا بر کمر کردمش پنجه بش . فردوسی .می به زیر کش و سجاده ٔ زهدم بر دوش آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم . حافظ.- زیر کش گرفتن (برگرفتن ) ؛ زیر بغل گرفتن : عوج ... فر...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (اِ) بار.کرت . دفعه . مرتبه . نوبه . یک کش ، یک بار. یک نوبت .