کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاذع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لاذع
معنی
(ذِ) [ ع . ] 1 - (ص فا.) سوزان ، سوزنده . 2 - (اِ.) دردی است که صاحب آن می پندارد که عضو درمند می سوزد.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاذع
فرهنگ فارسی معین
(ذِ) [ ع . ] 1 - (ص فا.) سوزان ، سوزنده . 2 - (اِ.) دردی است که صاحب آن می پندارد که عضو درمند می سوزد.
-
لاذع
لغتنامه دهخدا
لاذع . [ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لَذع به معنی سوزاندن و برگردانیدن آتش ، گونه ٔچیزی را. (از منتهی الارب ). سوزان . سوزنده . (غیاث ). || دردی است که صاحب آن پندارد که آن عضو میسوزد. (شرح نصاب ). و شیخ الرئیس در «الاوجاع التی لها اسماء» گوید: الوجع ال...
-
واژههای مشابه
-
نقد لاذع
دیکشنری عربی به فارسی
توپهايي که دريک سوي کشتي اراسته شده , سطح پهن هرچيزي , بايک شليک
-
جستوجو در متن
-
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
دیکشنری فارسی به عربی
نقد لاذع
-
سطح پهن هرچیزی
دیکشنری فارسی به عربی
نقد لاذع
-
بایک شلیک
دیکشنری فارسی به عربی
نقد لاذع
-
اردقباقی
لغتنامه دهخدا
اردقباقی . [ ] (اِ) بلغت یونانی نباتی است شبیه به کبر و بسیار تندرایحه و لاذع و در غایت حرارت و اجتناب ازو اولی است مگر در اطلیه که با مصلحات استعمال نمایند و مؤلف اختیارات گوید: قثاءالحمار است و سند آن ظاهر نیست و صاحب مغنی گوید ثمر او را غلاف میبا...
-
لذاع
لغتنامه دهخدا
لذاع . [ ل َذْ دا ] (ع ص ) مذّاع لذّاع ؛ مرد بسیار خلاف کننده وعده را. (منتهی الارب ). || سوزاننده . (غیاث ) (آنندراج ). || المی سوزاننده است و بتازی لذّاع گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به لاذع و رجوع به وجع شود. || گزنده . سخت گزنده . سخت سوزند...
-
لادغ
لغتنامه دهخدا
لادغ . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لدغ به معنی گزیدن . (از منتهی الارب ). گزنده . || نام مرضی است . (منتخب اللغات ). نام دردی است که پوست را میگزد چنانکه مار و کژدم میگزد. (غیاث ) : خشن و لادغ است و اعیائی خدری و ممدد و حکاک . فراهی (نصاب الصبیان ).بع...
-
وجع
لغتنامه دهخدا
وجع. [ وَ ج َ ] (ع اِمص ) رنجوری و دردمندی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بیماری . (اقرب الموارد). || (اِ) درد. (اقرب الموارد)(بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). دردی که با حس لمس ادراک شود خلاف الم که عام است از وجع و غیر آن . وجع ادراک کردن محسوس منافی...
-
اعیائی
لغتنامه دهخدا
اعیائی . [ اِ ] (ص نسبی ) یکی از پانزده درد که در عربی نام مخصوص دارند. (یادداشت بخط مؤلف ). شیخ الرئیس در قانون در باب «اوجاع التی لها اسماء» گوید: سبب درد اعیایی یاتعب است که آن درد را اعیاء تعبی گویند، یا خلط ممدودست و دردی را که از آن حادث شود، ...
-
لذع
لغتنامه دهخدا
لذع .[ ل َ ] (ع مص ) سوختن آتش . (منتهی الارب ). سوزانیدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). اِحراق . بسوختن . (زمخشری ). سوختن آتش کسی را. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: باذال معجمه نزد پزشکان کیفیتی است بسیار نافذ و لطیف و آن ، گاه اتصال تفرقی کثیرالعدد مت...