کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غَین] [قدیمی] qeyn ۱. (تصوف) حجاب؛ پوشش.۲. شوریدن دل؛ پراکندهدل شدن.۳. (اسم) میغ؛ ابر.
-
جستوجو در متن
-
اقیان
لغتنامه دهخدا
اقیان . [ اَق ْ ] (ع اِ) ج ِقَین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ قین ، بمعنی آهنگر. (آنندراج ). رجوع به قین شود.
-
قیون
لغتنامه دهخدا
قیون . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَین ، آهنگر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به قین شود.
-
قیان
لغتنامه دهخدا
قیان . (ع اِ) ج ِ قَیْن . بندگان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). رجوع به قین شود.
-
اکسولقینامومن
لغتنامه دهخدا
اکسولقینامومن . [ اِ ل ُ قین ْ نا م ِ ] (معرب ، اِ) قرفه . دارچین خشبی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات شود.
-
ابوسیف
لغتنامه دهخدا
ابوسیف . [ اَ س َ ] (اِخ ) قین ، یعنی آهنگر. شوهر دایه ٔ ابراهیم بن رسول صلوات اﷲ علیه و نام او برأبن اوس است .
-
ابوالطمحان
لغتنامه دهخدا
ابوالطمحان . [ اَ بُطْ طَ م َ ] (اِخ ) القینی . شاعری از قضاعه از بنی قین بن جسر. دیوان او را ابوسعید سکری و ابن حبیب گرد کرده اند. (ابن الندیم ).
-
عصبة
لغتنامه دهخدا
عصبة.[ ع َ ص َ ب َ ] (اِخ ) ابن هصیص بن حی بن وائل بن جشم بن مالک بن کعب بن قین بن جسر. جدّی است جاهلی و بطنی از قضاعه را تشکیل میدهد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
دمیرآغاجی
لغتنامه دهخدا
دمیرآغاجی . [ دَ ] (ترکی ، اِ مرکب ) نارمشک . رمان مصری . (یادداشت مؤلف ).درخت انجیلی که در آستارا دمیرآغاجی و در اردبیل آغجه قین و در اطراف رشت زوند و در مازندران و گرگان و کجور انجیلی نامند. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 182).
-
قینة
لغتنامه دهخدا
قینة. [ ق َ ن َ] (ع اِ) داه سرودگوی یا عام است . (منتهی الارب ). و ابوعمره گوید هر بنده را عرب قین و هر کنیز را قینه خواند. کنیز و خواننده و گویند کنیز خواننده باشد یانباشد. (از اقرب الموارد). || کون یا مهره ٔ پشت نزدیک کون یا مابین هر دو سرین یا مغا...
-
حداد
لغتنامه دهخدا
حداد. [ ح َدْ دا ] (ع ص ، اِ) دربان . دروان . (مهذب الاسماء). بواب : لایقاس الملائکة بالحدادین . (ابوبکربن ابی قحافة). حاجب . دربان . (ناظم الاطباء) || زندانبان . بندیوان . سجان . (اقرب الموارد). ج ، حدادون و حدادین . || آهنگر. قین . (منتهی الارب ).ن...
-
شیردار
لغتنامه دهخدا
شیردار. (نف مرکب ) آنکه شیر می دهد و شیر دارد. (ناظم الاطباء). لبینة. لبون . لبونة. (منتهی الارب ). || هر چیز که در آن شیر داخل کرده باشند، چنانکه نان و غیره . || شیرمال (در تداول مردم قزوین ). رجوع به شیرمال شود. || دارنده ٔ شیر. دارنده ٔ شیره . گیا...
-
آهنگر
لغتنامه دهخدا
آهنگر. [ هََ گ َ ] (ص مرکب ) پیشه وری که آهن در کوره تافته و کوبد و آلات آهنینه سازد. حداد. هبرَقی . هالکی . قین . ریّام . نهامی . نهامین : کشاورز و آهنگر و پای باف چو بیکار باشند سَرْشان بکاف . ابوشکور.سر سروران زیر گرز گران چو سندان بد و پتک آهنگرا...
-
دبر
لغتنامه دهخدا
دبر. [ دُ ب ُ ] (ع اِ) پس . (ترجمان القرآن جرجانی ). ج ، ادبار. (مهذب الاسماء). ج ، دبور. (منتهی الارب ) (غیاث ). مقابل قبل ، پیش . (مهذب الاسماء). دُبر. (منتهی الارب ). کون . اندام پس . مجازاً مقعد. (غیاث ). نشین .نشستگاه . نشیمن گاه . عضرط [ ع ِ رِ...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مظاهربن سین اسدی . وی از انصار حسین (ع ) است که در کربلا کشته شد. شیخ طوسی او را یک مرتبه در عداد اصحاب علی (ع ) و بار دیگر در عداد اصحاب حسن بن علی (ع ) و سه دیگر از اصحاب حسین بن علی (ع ) شمرده . در تحریر طاوسی و رجال کشی ...