کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قینه
/qayne/
معنی
۱. کنیز.
۲. خُنیاگر.
۳. آرایشگر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قینَة، جمع: قِیان] [قدیمی] qayne ۱. کنیز.۲. خُنیاگر.۳. آرایشگر.
-
قینه
واژهنامه آزاد
شکنجه -عذاب -راست کردن - درست کردن
-
واژههای مشابه
-
قینة
لغتنامه دهخدا
قینة. [ ق َ ن َ] (ع اِ) داه سرودگوی یا عام است . (منتهی الارب ). و ابوعمره گوید هر بنده را عرب قین و هر کنیز را قینه خواند. کنیز و خواننده و گویند کنیز خواننده باشد یانباشد. (از اقرب الموارد). || کون یا مهره ٔ پشت نزدیک کون یا مابین هر دو سرین یا مغا...
-
قینة
لغتنامه دهخدا
قینة. [ ق َی ْ ی ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است به دمشق و در قدیم مقابل باب صغیر بودو در این روزها بستانها و باغهاست . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
قیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قینَة] [قدیمی] qiyān = قینه
-
قینیة
لغتنامه دهخدا
قینیة. [ ق َ ی َ ] (اِخ ) دهی بوده مقابل باب الصغیر شهر دمشق که اینک بصورت باغستان هایی درآمده است . گروهی از دانشمندان در آنجا سکونت گزیده اند. (از معجم البلدان ). رجوع به قینه شود.
-
ارنبة
لغتنامه دهخدا
ارنبة. [ اَ ن َ ب َ ] (اِخ )یا قُرَیْبَة. نام قَینة ابن خطل ادرمی ّ. (امتاع الاسماع ج 1 ص 378 و 394).
-
آوازه خوان
لغتنامه دهخدا
آوازه خوان . [زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه شغلش خواندن آواز است . مُغنی . خواننده . قوال . خنیاگر. || مغنیه . مطربه . عالمه . قینه (چون خواننده زن باشد).
-
مغنیه
لغتنامه دهخدا
مغنیه . [ م ُ غ َن ْ نی ی َ ] (ع ص ) زن مطرب و آوازخوان . (ناظم الاطباء). زن خواننده . قَینه . ج ، مغنیات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغنی و مدخل قبل شود.
-
داه
لغتنامه دهخدا
داه . (اِ) کنیزک . (برهان ) (غیاث ). امه . خدمتکار کنیز. مولاة. جاریه . وصیفه . خادمه . پرستار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (برهان ). مقابل بنده . مقابل عبد. دَدَه . پرستار چون زن باشد. قثام . ام دفار. دفار. رغال . معز. کهداء. (منتهی الارب ). کنیزی...
-
جزع
لغتنامه دهخدا
جزع . [ ج َ ] (ع اِ) مهره ٔ یمانی که در او سفید و سیاه باشد. (از متن اللغة). شبه پیسه ٔ یمانی که چشم را در سپیدی وسیاهی به وی تشبیه دهند و اگر آن را در انگشتری کرده بپوشند مورث اندوه و خوابهای پریشان بیمناک و باعث مخاصمت با مردمان است و اگر بر آن موی...
-
صریعالغوانی
لغتنامه دهخدا
صریعالغوانی . [ ص َ عُل ْ غ َ ] (اِخ ) مسلم بن ولید انصاری ملقب به صریعالغوانی . وی از شعرای دولت عباسی است . پدر او مولای انصار بود سپس مولای ابی امامه اسعدبن زراره ٔ خزرجی گشت . صریع شاعری مقدم و نیکو اسلوب بود و در شراب گفتاری نیک دارد و بیشتر روا...
-
پرستار
لغتنامه دهخدا
پرستار. [ پ َ رَ ] (نف ، اِ) صفت فاعلی از پرستیدن . بنده . عبد. برده . چاکر. خادم . غلام . نوکر. خدمتکار. (برهان ). مطلق خدمتکار. (غیاث اللغات ). قین . وصیف : بدو گفت بیژن که ای بدنژادکه چون تو پرستار کس رامبادچرا کشتی آن دادگر شاه راخداوند پیروزی و ...