کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قین
معنی
(قَ یا ق ) [ تر. ] (اِ.) شکنجه ، عذاب .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قین
فرهنگ فارسی معین
(قَ یا ق ) [ تر. ] (اِ.) شکنجه ، عذاب .
-
قین
لغتنامه دهخدا
قین . [ ق َ ] (اِخ ) آب و زمینی است از فزاره . در اینجا واقعه ای مشهور در زمان عبدالملک بن مروان اتفاق افتاد. رجوع به معجم البلدان شود.
-
قین
لغتنامه دهخدا
قین . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است در عثَّر در یمن . (از معجم البلدان ). دهی است به یمن از جمله ٔ قراء عُثَّر. (منتهی الارب ).
-
قین
لغتنامه دهخدا
قین . [ ق َ ] (ع مص ) نیکو و راست کردن آهنگر آهن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قان القین الحدید؛ سواه . (اقرب الموارد). || فراهم آوردن شکافتگی چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قان الشی ٔ؛ لمه . (اقرب الموارد). || نیکو کردن . (منتهی ال...
-
قین
لغتنامه دهخدا
قین . [ق َ / ق ِ ] (ترکی ، اِ) شکنجه . عذاب . (فرهنگ فارسی معین ) : هر کس را از محل اختفاء بیرون میکشیدند، بعد از قین و شکنجه و اخذ مال همان شربت شهادت می چشانیدند. (فرهنگ فارسی معین از عالم آراء ص 413).
-
قین
واژهنامه آزاد
(ساردوییه جیرفت)، واژۀ محلی برای نشیمنگاه.
-
قین
واژهنامه آزاد
قین در زبان لری به معنای باسن است
-
قین
واژهنامه آزاد
باسن، مقعد
-
واژههای همآوا
-
غین
لغتنامه دهخدا
غین . (اِخ ) موضعی است تب ناک . منه المثل : هو آنس من حمی الغین ؛ یعنی او مأنوس تر و شناخته تر از تب غین است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام جایی است که بیماری تب در آنجا بسیار باشد. (از معجم البلدان ).
-
غین
لغتنامه دهخدا
غین . (ع اِ) زرداب و ریم و جز آن که از مردار پالاید. غینة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در فرهنگهای معتبر بمعنی مذکور تنها غینة آمده است .
-
غین
لغتنامه دهخدا
غین . (ع ص ، اِ) ج ِ اَغیَن و غَیناء: له اشجار غین ؛ یعنی درختانی سبز و بلند دارد.(از اقرب الموارد). رجوع به اَغین َ و غَیناء شود.
-
غین
لغتنامه دهخدا
غین . [ غ َ ] (ع مص ) تشنگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شوریده منش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شوریدن دل . (منتهی الارب ). غثیان . تهوع . غانت نفس فلان ؛ غثت . غین َ غیناً بصورت مجهول نیز به همین معنی است . (از اقرب الموارد). || غین زده گر...
-
غین
فرهنگ فارسی معین
(غَ یا غ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شوریدن دل . 2 - ابری شدن آسمان . 3 - (مص م .) مشغول کردن چیزی ذهن را. 4 - غلبه کردن شهوت بر دل کسی . 5 - (اِمص .) تشنه بودن .
-
غین
فرهنگ فارسی معین
(غَ) (اِ.) 1 - بیست و دومین حرف از الفبای فارسی . 2 - کنایه از بلبل : چون این حرف به حساب ابجد برابر با عدد 100 می باشد و بلبل را نیز هزار یا هزاردستان خوانند.