کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قیل و قال کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قیل و قال کردن
لغتنامه دهخدا
قیل و قال کردن . [ ل ُ ک َدَ ] (مص مرکب ) کنایه از بحث و مباحثه و گفتگو کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء). || داد و فریاد کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قال و قیل شود.
-
واژههای مشابه
-
قِيلَ
فرهنگ واژگان قرآن
گفته شد
-
قیل وقال
دیکشنری فارسی به عربی
شجار
-
قیل اَنّید
لهجه و گویش بختیاری
qil annid قیراندود.
-
قیلویل شدن
لهجه و گویش تهرانی
ذوق زده شدن، خوشحالی به هیجان آمدن
-
جای کار وپر قیل وقال
دیکشنری فارسی به عربی
خلية النحل
-
جستوجو در متن
-
قال و قول
لغتنامه دهخدا
قال و قول . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع )هیاهو. قال و قیل . قیل و قال . قال مقال . قال قال .
-
پرهیاهو
لغتنامه دهخدا
پرهیاهو. [ پ ُ هََ یا ] (ص مرکب ) پرآوا. پر داد و قال . پرآواز. پر قال و قیل .
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سلمة القرشی . وی یکی از مخزومیان است و مورد خطاب عبدالملک بن مروان قرار گرفت : قال عبدالملک بن مروان لخالدبن سلمة القرشی : من اخطب الناس ؟ قال اَنَا. قال ثم من ؟ قال : شیخ جذام ؛ یعنی روح بن زنباع . قال : ثم من ؟ قال : اُخیفش...
-
خارجة
لغتنامه دهخدا
خارجة. (اِخ ) یکی از روات است و در کتاب مصاحف نام او آمده است : حدثنا عبداﷲ قال حدثنا ابوطاهر قال اخبرنا ابن وهب قال اخبرنی مالک عن ابن شهاب عن سالم و خارجة: ان ابابکر الصدیق کان جم-ع القرآن فی قراطیس . (ص 9 سطر 16 کتاب مصاحف ).
-
لسان الحمرة
لغتنامه دهخدا
لسان الحمرة. [ ل ِ نُل ْ ح ُم ْ م َ رَ ] (اِخ ) ورقأبن اشعر مکنی به ابوکلاب . و او از علمای انساب است . (ابن الندیم ). هو ورقأبن الاشعر البکری کان من افصح الناس و انسبهم و اعظمهم بصراً(؟) بالخطاب و کان حاضر البدیهة سریع الجواب حسن الحدیث . خرج المغ...
-
ذات لظی
لغتنامه دهخدا
ذات لظی . [ ت ُ ل َ ظا ] (اِخ ) موضعی است بحرةالنار و حرةالنار میان وادی القری و تیما از دیار غطفان . در عقدالفرید آمده است : و اقبل رجل ٌ الی عمربن الخطاب فقال له عمر ما اسمک ؟ فقال شهاب حرقة، قال ممن ؟ قال من اهل حرةالنار. قال و این مسکنک ؟ قال بذا...
-
ارثد
لغتنامه دهخدا
ارثد. [اَ ث َ ] (اِخ ) نام وادییست بین مکه و مدینه در وادی الابواء: و فی قصة لمعاویة رواها جابر فی یوم بدر: قال فاین مقیلک قال بالهضبات من ارثد. و قال الشاعر:محل أولی الخیمات من بطن ارثداً.و کثیر گوید:و ان شفائی نظرة ان نظرتهاالی ثافل یوماً و خلفی ش...