کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
داد و قال
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ فا - ع . ] (اِمر.) داد و فریاد، قیل و قال .
-
fracas
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فرقه ها، زد و خورد، قیل و قال، بلوا
-
دهمن
لغتنامه دهخدا
دهمن . [ دَ م َ ] (ع اِ) لقب پادشاهان فارس . ج ، دهامنه . (ناظم الاطباء). لقب پادشاهان فارس همچو قیل برای پادشاهان یمن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ج 9 ص 307). نزد ایرانیان به منزله ٔ قیل است در یمن . (فیروزآبادی ). مهتر، و آن در فارسی چون قیل است...
-
اقیال
لغتنامه دهخدا
اقیال . [ اَق ْ ] (ع اِ) ج ِ قَیل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بزرگواران . (غیاث اللغات ).- اقیال الیمن ؛ پادشاهان یمن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طبری گوید: مردم یمن سردار لشکر را قیل گویند و باهر قیلی ده هزار تن [ سپاهی ] است . و رجوع به ...
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) قیل . رجوع به وائل بن حجر شود.
-
دش
لغتنامه دهخدا
دش . [ دَ / دُ ] (اِ) (قش و...) قیل و قال . رجوع به قش و دش شود.
-
jangles
دیکشنری انگلیسی به فارسی
jangles، داد و بیداد، غوغا، قیل و قال، جنجال، بحی، داد و بیداد کردن، جنجال کردن، غوغا کردن
-
hive
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کندو، مرکز تجمع، جای کار وپر قیل وقال، اندوختن، در کندو جمع کردن
-
jangle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جالبه، داد و بیداد، غوغا، قیل و قال، جنجال، بحی، داد و بیداد کردن، جنجال کردن، غوغا کردن
-
یاج
لغتنامه دهخدا
یاج . (ع صوت ) کلمه ای است که در زجر و راندن شتر بکار برند مانند ایاجج . راجز گوید : فرج عنه حلق الرتائج تکفح السمائم الاواجج و قیل یاج وایا ایاجج عات من الزجر و قیل جاهج .(تاج العروس ).
-
قال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) 1 - گفتار، سخن . 2 - (مص ل .) گفتن . ؛ ~قول هیاهو، قال و قیل . ؛ ~ و قیل هیاهو، سرو صدا. ؛ ~مقال گفتگو، همهمه . ؛ ~ چیزی را کندن کنایه از: تمام کردن ، به پایان رساندن . ؛ ~گذاشتن بیهوده منتظر گذاشتن .
-
زردبة
لغتنامه دهخدا
زردبة. [ زَ دَ ب َ ] (ع مص ) خفه کردن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در زرداب افکندن : زردبه ُ قیل رماه فی الزرداب و قیل دحرجه .(التاج از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زرداب شود.
-
ناخع
لغتنامه دهخدا
ناخع. [ خ ِ ] (ع ص ) دانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دانا. (ناظم الاطباء). العالم و قیل المبین للامور. (اقرب الموارد). و قیل الذی قتل الامر علما. (اقرب الموارد).
-
خاشنشار
لغتنامه دهخدا
خاشنشار. [ ش ِ ] (اِ مرکب ) مرغی است که دمش مانند دم فیل باشد. (آنندراج ). به ترکی آن را قیل قریوق می گویند. صاحب فرهنگ شعوری گوید نام آن قیل قویرق است یعنی دم موئین . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 362).
-
غضاض
لغتنامه دهخدا
غضاض . [ غ َ ] (ع مص ) به تمام معانی غَض ّ در حالت مصدری است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَض ّ شود. || (اِ) بینی و آنچه بدان پیوسته باشد از روی ، یا مابین بینی و بن موی پیشانی ، یا پیشین سر و آنچه نزدیک آن است . از روی یا کرانه ٔ سر بینی...