کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قیسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قیسی
/qeysi/
معنی
۱. نوعی زردآلوی خوشطعم و درشت.
۲. خشککردۀ این نوع زردآلو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قیسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) qeysi ۱. نوعی زردآلوی خوشطعم و درشت.۲. خشککردۀ این نوع زردآلو.
-
قیسی
فرهنگ فارسی معین
(قَ یا قِ یْ) (اِ.) نوعی از زردآلو.
-
قیسی
لغتنامه دهخدا
قیسی . [ ق َ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن ابراهیم مالکی ، مکنی به ابواسحاق و ملقب به برهان الدین و موصوف به علامه . از نحویان بزرگ و از شاگردان زینب بنت الکمال و ابوحیان محمدبن یوسف بود. او راست : اعراب القرآن یا ترکیب القرآن یا المجید فی اعراب القرآن ...
-
قیسی
لغتنامه دهخدا
قیسی . [ ق َ ] (اِخ ) مکی بن ابیطالب حموش بن محمدبن مختار نحوی مقری [ معری ]، مکنی به ابومحمد. محدث نحوی در مصر و مکه استماع حدیث نمود و علوم قرآنی فراگرفت و در جامع قرطبه خطبه خواند. او راست . 1 - اعراب القرآن 2 - التبصرة فی القرأات السبعة. 3 - جمع...
-
قیسی
لغتنامه دهخدا
قیسی . [ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به قیس که شخص یا موضعی است . (ریحانة الادب ).
-
قیسی
لغتنامه دهخدا
قیسی . [ ق َ / ق ِ ] (اِ) نوعی از زردآلو. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). یکی از انواع زردآلو که بسیار شیرین و مطبوع است و در اطراف دماوند فراوان است . (فرهنگ فارسی معین ) : دانه ٔ قیسی را اگر مغزش را تنها در زمین بکاری چیزی نروید چون با پوست بهم بکاری...
-
واژههای مشابه
-
قِیسى
لهجه و گویش بختیاری
qeysi قیسى، نوعى زردآلوى هستهشیرین.
-
عبدی قیسی
لغتنامه دهخدا
عبدی قیسی . [ ع َ ق َ سی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به بنی عبدالقیس بطنی از جدیله . (از صبح الاعشی ج 1 ص 337).
-
علامه قیسی
لغتنامه دهخدا
علامه قیسی . [ ع َل ْ لا م َق َ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن ابراهیم قیسی مالکی سفاقسی ، مکنی به ابواسحاق و ملقب به برهان الدین و موصوف به علامه . از اکابر نحویین و از تلامذه ٔ زینب بنت الکمال . او راست : اعراب القرآن یا ترکیب القرآن المجید فی اعراب ال...
-
علی قیسی
لغتنامه دهخدا
علی قیسی . [ ع َ ی ِ ق َ ] (اِخ ) ابن بُرَید ابودعامه ٔ قیسی . مکنی به ابوالحسن . از ادیبان و راویان بزرگ بود و امیر ابونصر از وی نام برده است . وی از ابونواس و ابوعتاهیة روایت کرد، و ابن ابی طاهر و عون بن محمد کندی از وی روایت دارند. (از معجم الادبا...
-
علی قیسی
لغتنامه دهخدا
علی قیسی . [ ع َ ی ِ ق َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف بن مسعود قیسی قرطبی شاعر. ملقب به نظام الدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن خروف . رجوع به ابن خروف (ضیاءالدین ابوالحسن ...) و علی (ابن محمدبن یوسف بن ...) شود.
-
علی قیسی
لغتنامه دهخدا
علی قیسی . [ ع َ ی ِ ق َ ] (اِخ ) کومی . وی پدرعبدالمؤمن بن علی قیسی کومی اولین سلطان سلسله ٔ موحدی در افریقیه بود. اصل او از قبیله ٔ کومیة است و آن قبیله ، اندک مردمی در ساحل بحر از اعمال تلمسان بودند. این علی به کاسه گری اشتغال داشت و در تاریخ حبی...
-
علی قیسی
لغتنامه دهخدا
علی قیسی . [ ع َ ی ِ ق َ] (اِخ ) ابن محمدبن فرحون قیسی . مکنی به ابوالحسن ومشهور به ابن فرحون . ریاضیدان و از اهل قرطبة بود. وی مدتی در فاس سکونت کرد سپس مجاور مکه گردید و در آنجا در سال 601 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
عماره ٔ قیسی
لغتنامه دهخدا
عماره ٔ قیسی . [ ع ُ رَ ی ِ ق َ ] (اِخ ) ابن تمیم قیسی لخمی . وی از نزدیکان حجاج بن یوسف ثقفی بود. چون عبدالرحمان اشعث در جنگ سختی که بین او و سپاهیان مهلب و حجاج ، در میان بُست و رُخَّد در سیستان درگرفت شکست خورد؛ به نزد زنبیل در زابلستان پناهنده شد...