کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قیرینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قیرینه
/qirine/
معنی
به رنگ قیر؛ سیاه؛ تیرهرنگ: ◻︎ شبی گیسو فروهشته به دامن / پلاسینمعجر و قیرینهگرزن (منوچهری: ۸۶).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قیرینه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قیر) [معرب. فارسی] ‹قیرین› [قدیمی] qirine به رنگ قیر؛ سیاه؛ تیرهرنگ: ◻︎ شبی گیسو فروهشته به دامن / پلاسینمعجر و قیرینهگرزن (منوچهری: ۸۶).
-
قیرینه
لغتنامه دهخدا
قیرینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به قیر. قیرین . || سیه فام : شبی گیسو فروهشته به دامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن .منوچهری .
-
جستوجو در متن
-
پلاسین
لغتنامه دهخدا
پلاسین .[ پ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پلاس . از پلاس : شبی گیسو فروهشته بدامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن . منوچهری .پس به ساروج بیندود همه ٔ بام و درش جامه ای گرم بیفکند پلاسین بسرش . منوچهری .چنگ زاهد تن و دامانش پلاسین لیکن با پلاسش رگ و پی سر بسر آمیخ...
-
فروهشته
لغتنامه دهخدا
فروهشته .[ ف ُ هَِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آویخته . (فرهنگ اسدی ). مقابل افراشته . (یادداشت بخط مؤلف ) : ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر. بوالمثل بخاری .[ مردم روس ] کلاههای پشمین به سر برنهاده دارند، دم از پس فروهشته . ...
-
گرزن
لغتنامه دهخدا
گرزن . [ گ َ زَ ] (اِ) تاج مرصع که در قدیم بالای سر پادشاهان عجم آویختندی . (انجمن آرا) (آنندراج ). تاج مرصعی بود کیان را بسیار بزرگ و سنگین و آن را بر بالای تخت محاذی سر ایشان با زنجیر طلا می آویختند. گویند در آن صد دانه مروارید بود هر یک بقدر بیضه ...
-
معجر
لغتنامه دهخدا
معجر. [ م ِ ج َ ] (ع اِ) بر سر افکندنی زنان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقنعه . (غیاث ). مقنع و روپوش زنان و با لفظ بستن و در سر کشیدن و بر سر گرفتن به یک معنی مستعمل . (آنندراج ). جامه ای که زنان بر سر می پوشند تاحفظ کند گیسوان آنها را و باش...
-
منوچهری
لغتنامه دهخدا
منوچهری . [ م َ چ ِ ] (اِخ ) ابوالنجم احمدبن قوص بن احمد منوچهر دامغانی ، از جمله شعرای طراز اول ایران در نیمه ٔ اول قرن پنجم هجری قمری است . اسم و نسب او چنانکه در بیت ذیل آورده همان است که گفته ایم .بر هر کسی لطف کند و بیشتر لطف بر احمدبن قوص احمد ...