کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قیری
لغتنامه دهخدا
قیری . (اِخ ) چشمه ٔ قیری از ناحیه ٔ حومه ٔ بهبهان بلوک کوه کیلویه از نزدیکی قریه ٔ کیکاوس برخاسته . چندین سنگ آب دارد. سالی چندین خروار قیر از پایین این چشمه درآورند. (فارسنامه ).
-
قیری
لغتنامه دهخدا
قیری . (ص نسبی ) منسوب به قیر. || سیاه رنگ مانند قیر.
-
قیری
دیکشنری فارسی به عربی
تلکا
-
واژههای مشابه
-
black base
اساس قیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] قشر اساس تقویتشده با قیر که برای تقویت روسازی، جانشین اساس معمولی میشود
-
fog seal
روکش قیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] لایۀ پوششی نازکی از قیر، فاقد مصالح سنگی
-
قیری بغدادی
لغتنامه دهخدا
قیری بغدادی . [ ی ِ ب َ ] (اِخ ) از شعرا و عرفاست . ریاض العارفین درباره ٔ وی گوید:از مشایخ کرام و افاضل عالیمقام و در طریقت صاحب مقامات عظام بود و طالبان را تربیت می نمود. او راست :عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت وز برق بلا به خرمنم اخگر ریخت خون در ...
-
خادم قیری فارسی
لغتنامه دهخدا
خادم قیری فارسی . [ دِ م ِ ] (اِخ ) جوانی بود از اهالی قیرو کازرین که دو بلوکند از قشلاقات ، و در ملازمت آقای محمد سعید مشهور به آقاجانی متخلص بسائل روزگار بسر میبرد، بعد از فوت سائل اظهار موزونیت کرد و غزلیاتی بنظم آورد و سرگرم درویشی و عشقبازی شد. ...
-
واژههای همآوا
-
غیری
لغتنامه دهخدا
غیری . [ ] (اِ) مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی ، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و ...
-
غیری
لغتنامه دهخدا
غیری . [ غ َ ] (ص نسبی ، اِ) اجنبی . بیگانه . (از ناظم الاطباء) دیگری . شخص دیگر : از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم . خاقانی .هرچه غیری از تو لافی میزنداز سر غیرت جهانی میکنم . خاقانی .اگر بر جای من غیری گزیند دو...
-
غیری
لغتنامه دهخدا
غیری . [ غ َ را ] (ع ص ) زن رشکن . (از مهذب الاسماء). مؤنث غَیران . ج ، غَیاری ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غَیران شود.
-
غیری
لغتنامه دهخدا
غیری . [ غ ِ ی َ ] (اِخ ) مغیرةبن اخنس بن شریق ثقفی . صحابی است و شاعر است زبیربن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غِیَرَة و مغیرة شود.
-
غیری
فرهنگ فارسی معین
(غِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - شخص دیگر. 2 - بیگانه .