کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قیار
لغتنامه دهخدا
قیار. [ ق َی ْ یا ] (اِخ ) درب القیار. محله ای است بزرگ و مشهور ببغداد. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
قیار
لغتنامه دهخدا
قیار. [ ق َی ْ یا ] (اِخ ) مشرعةالقیار. آب خوری است به کرانه ٔ فرات . (منتهی الارب ).
-
قیار
لغتنامه دهخدا
قیار. [ ق َی ْ یا ] (اِخ ) موضعی است بین رقة و رصافه هشام بن عبدالملک . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
قیار
لغتنامه دهخدا
قیار. [ ق َی ْ یا ] (اِخ )چاهی است مر بنی عجل را نزدیک واسط. (منتهی الارب ).
-
قیار
لغتنامه دهخدا
قیار. [ ق َی ْ یا ] (ع ص ) قیرفروش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).صاحب القیر. دارای قیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سازنده یا فروشنده ٔ قیر. (از معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
غیار
لغتنامه دهخدا
غیار. (ع اِ) ج ِ غَور، بمعنی عمق و حالت چیزی که قابل فهم و حدس نیست ، مانند: اسرار و نقشه ها. (دزی ج 2 ص 230). رجوع به غَور شود.
-
غیار
لغتنامه دهخدا
غیار. (ع مص ) خواربار آوردن و سود کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خواربار آوردن جهت اهل خود. غیرَت دادن و خواربار آوردن . || درآمدن در چیزی . (منتهی الارب ). داخل شدن درچیزی . (از اقرب الموارد). || فروشدن آفتاب . (منتهی الارب ). غروب آفتاب . (از اقرب ال...
-
غیار
لغتنامه دهخدا
غیار. [ ] (هندی ، اِ) علم حساب غیار. کلمه ٔ هندی است بمعنی اعداد اعشار. محمدبن موسی خوارزمی آن را در اسلام منتشر ساخت ، و این حسابی سخت سهل و ساده است و ابداع آن بر حدت و سلامت فکر مردم هند دلیل است . (از طبقات الامم ).
-
غیار
فرهنگ فارسی معین
(غِ) [ ع . ] (اِ.) عسلی ؛ پارچه ای زرد رنگ که جهودان به لباس خود می دوختند تا از مسلمانان قابل تشخیص باشند.
-
قیعر
لغتنامه دهخدا
قیعر. [ ق َ ع َ ] (ع ص ) کسی که از بیخ حلق سخن گوید. (از اقرب الموارد). || مرد لب پیچنده وقت سخن . (منتهی الارب ). مرد پیچنده لب در وقت سخن گفتن . (ناظم الاطباء).
-
غیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qiyār پارچۀ زردرنگی که در قدیم جهودان به لباس خود بر روی کتف میدوختند تا معلوم شود که از قوم یهود هستند؛ پارهزرد؛ عسلی.
-
غیار
واژهنامه آزاد
خواربار آوردن و سود کردن
-
جستوجو در متن
-
قیارة
لغتنامه دهخدا
قیارة. [ ق َی ْ یا رَ ] (ع ص ) تأنیث قیار. (معجم البلدان ). رجوع به قیار شود.