کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قپه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قپه
معنی
(قُ پِّ) (اِ.) جسم کوچک و محدب به شکل نیم کره یا دگمة برجسته که به جایی چسبیده باشد.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
clump, stud
-
جستوجوی دقیق
-
قپه
فرهنگ فارسی معین
(قُ پِّ) (اِ.) جسم کوچک و محدب به شکل نیم کره یا دگمة برجسته که به جایی چسبیده باشد.
-
قپه
دیکشنری فارسی به عربی
مدفن
-
واژههای مشابه
-
اخمه قپه
لغتنامه دهخدا
اخمه قپه . [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه تبریز و مراغه میان رواسان و سردرود در 11000 گزی تبریز.
-
قُپَّه،کپه، کپه
لهجه و گویش تهرانی
برجسته،برآمده،گنبد
-
جستوجو در متن
-
گدوک مشکنبر
لغتنامه دهخدا
گدوک مشکنبر. [ گ َ م ِ کَم ْ ب َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه تبریز و اهر میان گولچه و قره قپه در 49200گزی تبریز.
-
مدفن
دیکشنری عربی به فارسی
طاق , گنبد , قپه , سردابه , هلا ل طاق , غار , مغاره , گنبد يا طاق درست کردن , جست زدن , پريدن , جهش
-
واْجیْ
لهجه و گویش گنابادی
waji در گویش گنابادی یعنی باز کردن کوک و دوخت پارچه ، جِرْ دادن ، پاره کردن ، جدا کردن پنبه ها از هم یا از قُپّه پنبه
-
گردنه ٔ الرد
لغتنامه دهخدا
گردنه ٔ الرد. [ گ َ دَ ن َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) گردنه ای است در تبریز به اهر میان قره قپه و الرد، واقع در 61200گزی تبریز.
-
قاچ
لغتنامه دهخدا
قاچ . (ترکی ، اِ) قاج .شکاف . ترک . || قاچ خربزه یا هندوانه ؛ قسمتی از آن . یک قطعه از آن به درازا بریده و غالباً یک ربع است . || قاچ زین ، قپه ٔ پیش زین . کوهه ٔ پیشین زین . برآمدگی جلو زین اسب و غیره . بلندی که بر جلو زین است و سوارکار دست بدان گیر...
-
مهچه
لغتنامه دهخدا
مهچه . [ م َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مصغر ماه . ماه کوچک . (ناظم الاطباء). مخفف ماهچه . (غیاث اللغات ). هلال . (یادداشت مؤلف ). || سر علم و آن چیزی باشد از طلا و نقره و غیره مدور و صیقل زده که بر سر علم فوج نصب نمایند. (از برهان قاطع) (از غیاث اللغات ...
-
ابوالحسن بهرامی
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن بهرامی . [ اَبُل ْ ح َ س َ ن ِ ب َ ] (اِخ ) کنیت استاد علی متخلص به بهرامی ، از مردم سرخس و از شعرای زمان ناصرالدین سبکتکین . ابیات ذیل در لغت نامه ها از او شاهد آمده است :چنان نمود بمن دوش ماه نو دیدارچو یار من که کند گاه خواب خوش آسابماندم...
-
قاجاریه
لغتنامه دهخدا
قاجاریه . [ ی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) طائفه ٔ قاجاریه ، یکی از طوائف ترک که در قرن هفتم هجری هنگام حمله ٔ چنگیز از مرکز آسیا به جانب مغرب انتقال یافت ، طائفه ٔ قاجار بود که رفته رفته از سراسر خاک ایران گذشته در مرز شام مسکن گزید. در یورش هفت ساله ٔ امیر ت...