کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قِر آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قِر آمدن
لهجه و گویش تهرانی
رقصیدن ،اشکالتراشی
-
واژههای مشابه
-
قر
واژگان مترادف و متضاد
ادا، اطوار، افسون، خرامش، دلبری، دلربایی، غمزه، لنجه
-
قر
فرهنگ فارسی معین
(قِ) (اِ.) (عا.) ادا و اطوار، پیچ و تابی که به بدن می دهند. ؛ ~ کمر انداختن کمر خود را با حرکات عشوه آمیز تکان دادن .
-
قر
فرهنگ فارسی معین
(قُ) (ص .) کسی که ورم بیضه دارد.
-
قر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) (عا.) فرو رفته .
-
قر
لغتنامه دهخدا
قر. [ ق َرر ] (ع اِ) برنشستی است مردان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || هودج . || چوزه ٔ ماکیان . || (ص ) روز سرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) شکن جامه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
قر
لغتنامه دهخدا
قر. [ ق َرر ] (ع مص ) نخست آب خوردن و سیراب نشدن . گویند: قرت الابل قراً؛ نخست آب خورد و سیراب نشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بازایستادن از بانگ و قطع کردن آواز را: قرت الدجاجة قراً؛ بازایستاد از بانگ و قطع کرد آواز را. || سخن را د...
-
قر
لغتنامه دهخدا
قر. [ ق ِ ] (اِخ ) در کتب رجال شیعه رمز است اصحاب باقر علیه السلام را.
-
قر
لغتنامه دهخدا
قر. [ ق ِ ] (ترکی ، اِ) اسم از قرلماق به معنی تار و مار کردن . کشتن دسته جمعی . فنا. نیستی . مرگ . مرگ دسته جمعی .- قر انداختن در قومی ؛ همگی را کشتن .- قر میانشان افتادن ؛ همگی مردن .
-
قر
لغتنامه دهخدا
قر. [ ق ُ ] (ص ) غُر. کسی که مبتلا به مرض فتق بیضه است .
-
قر
لغتنامه دهخدا
قر. [ ق ُرر ] (ع اِ) برد. سرما. || آرام جای . گویند: عندالمصیبةالشدیدة وقعت بقر؛ ای صارت فی قرارها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
قر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] qer جنبش و تکان عضوی از بدن از روی ناز یا در حالت رقص.〈 قر دادن: (مصدر لازم) [عامیانه] تکان دادن و جنباندن بدن از روی ناز، رقصیدن.〈 قروغربیله: [عامیانه] تکان دادن کمر و سرین در حالت رقص؛ قر کمر.〈 قروغمزه: [عامیانه] ناز ...
-
قر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غر› [عامیانه] qor سخن درشت و زیرلبی که از سر خشم و بهحالت اعتراض گفته میشود.〈 قر زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض؛ قرقر کردن.
-
قر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عامیانه] qor = 〈 قر زدن〈 قر زدن: (مصدر متعدی) [عامیانه] فریب دادن زن یا دختری و او را با خود بردن برای عمل نامشروع.