کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قُمْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قم کنت
لغتنامه دهخدا
قم کنت . [ ] (اِخ ) قریه ای است به خوارزم نزدیک قراداش و زنکج و مذکمینک . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
قم لیجه
لغتنامه دهخدا
قم لیجه . [ ق ُ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هرسین و30 هزارگزی کل کشوند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی وهوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 310 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، دیمی و شغل اهال...
-
حره ٔ قم
لغتنامه دهخدا
حره ٔ قم . [ ح َرْ رَ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) از دهات وزوای قم بوده است .رجوع به تاریخ قم چ سیدجلال الدین تهرانی ص 139 شود.
-
قُمُّ خویش
لهجه و گویش بختیاری
qomm-o-xiš قوم و خویش.
-
قم بیل
لهجه و گویش تهرانی
سطح داخلی گونه، لپ
-
قُم قُمه
لهجه و گویش تهرانی
نوعی وسیله چوبی بازی دست ساز
-
مسجد جامع قم
لغتنامه دهخدا
مسجد جامع قم . [ م َ ج ِ دِ م ِ ع ِ ق ُ ] (اِخ ) رجوع به جامع قم شود.
-
برد قم چی
لغتنامه دهخدا
برد قم چی . [ ب َ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زرین شهرستان اهواز با 250 تن سکنه و شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
چشمه علی قم
لغتنامه دهخدا
چشمه علی قم . [ چ َ م َ ع َ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است بر سر کوهی زردرنگ در کنار رودخانه ٔ قم ، که قریه ای با قلعه و زراعت نیز کنار آن کوه است . دوره ٔ مخرج آب تقریباً ده گره است و آب آن پائین از سطح مثل دیگی که در حال غل...
-
قُم و کاشان
فرهنگ گنجواژه
محلهای جغرافیائی نزدیک هم.
-
قِم قال کِردن
لهجه و گویش بختیاری
qem qâl kerdan نخستین صداهایى که از گلوى نوزاد برمىآید.
-
مِنْ (قمَِّ) الرّأس إلي أخْمَصِ القدم (أو القَدَمَين)
دیکشنری عربی به فارسی
سرتا پا , از سر تا پا , جملگي , تماماً , يکپارچه (سرتاپا) , شراشر (سراسر) وجود
-
واژههای همآوا
-
غم
واژگان مترادف و متضاد
اندوه، تاسف، تیمار، حزن، حسرت، داغ، رنج، غصه، کرب، محنت، هم ≠ شادی
-
غم
لغتنامه دهخدا
غم . [ غ َ ] (ازع ، اِ) مخفف غَم ّ. رجوع به همین کلمه شود. این لفظ عربی است بتشدید میم ، و در فارسی بتخفیف میم استعمال کنند. بدان که در کلمه ٔ مفرد فارسی الاصل حرف مشدد هیچ جا نیامده است مگر بضرورت ادغام ، چنانکه شپر که دراصل شب پر بود نام طائر معروف...
-
غم
لغتنامه دهخدا
غم . [ غ َم م ](ع مص ) اندوهگین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غمگین گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). غمگین کردن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || (اِ) اندوه . ج ، غُموم . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). کرب و اندوه ...