کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قُفْلیْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
clasps
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلفت، قلاب، گیره قزن قفلی، جفت چپراست، در اغوش گرفتن، بستن
-
clasp
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بستن، قلاب، گیره قزن قفلی، جفت چپراست، در اغوش گرفتن
-
switch point lock
قفل سوزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] قفلی دستی که برای جلوگیری از تغییر ناگهانی مسیر و افزایش امنیت سوزن در هنگام حرکت قطار، تیغۀ سوزن را به ریل اصلی منتقل میکند
-
زودگشای
لغتنامه دهخدا
زودگشای . [ گ ُ ] (نف مرکب ) آنچه زود بگشاید مانند قفل و امثال آن . (آنندراج ). قفلی که بسهولت و آسانی گشاده گردد. (ناظم الاطباء).
-
اقلی
لغتنامه دهخدا
اقلی . [ اُ ] (معرب ، اِ) بضم اول بر وزن قفلی بلغت یونانی کلید را گویند. (آنندراج ) (برهان ).
-
دیرگشاد
لغتنامه دهخدا
دیرگشاد. [ گ ُ ] (ص مرکب ) دیرگذر. بندی یا گرهی یا قفلی دیرگشای . (یادداشت مؤلف ). مقابل زودگشای : علق عضوض ؛ کلیددان دیرگشاد. (السامی فی الاسامی ).
-
ملحج
لغتنامه دهخدا
ملحج . [ م ُ ح َ ] (ع اِ) پناهگاه . مُلتَحَج . (ازاقرب الموارد). رجوع به ملتحج شود. || (ص ) قفل ملحج ؛ قفلی که باز نشود. (از اقرب الموارد).
-
غزن
واژهنامه آزاد
غزن قفلی [غ َ زَ قُ] (اِ مرکب ) (یا غزن قلفی ) . در تداول عامه قلاّب فلزی که در حلقه ای داخل می شود و دو طرف شکاف لباس را به هم وصل می کند (رک رهخدا).
-
snap
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ضربه محکم و ناگهانی، چفت، بشکن، قفل کیف و غیره، قالب زنی، گاز ناگهانی سگ، قزن قفلی، گیره فنری، یک گاز، عکس فوری گرفتن، شتاب زدگی، چسبیدن به، گاز گرفتن، گسیختن، قاپیدن، قاپ زدن، سخن نیش دار گفتن، سرزنش کردن، چفت کردن، ناگهانی، بی مقدمه
-
قفل گر
لغتنامه دهخدا
قفل گر. [ ق ُ گ َ ] (ص مرکب ) قفل ساز. آنکه قفل ها بسازد. (آنندراج ) : بر دکان قفل گر خواهم گذشت قفلی ازبهر دکان خواهم گزید. خاقانی .وآن قفل گر که بود کلید سرای علم کردی چو حلقه بر در فرمانش التزام . خاقانی .تا دلم شد بسته ٔ زنجیر زلف قفل گررو در آن ...
-
صولجان
لغتنامه دهخدا
صولجان . [ ص َ ل َ ] (معرب ، اِ) چوگان . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). معرب چوگان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). محجن . طبطاب : مهین دختر نعش چون صولجانی کهین دختر نعش مانند قفلی . منوچهری .تا شب است و ماه نو گوئی که از گوی زمین گردبر...
-
دزک
لغتنامه دهخدا
دزک . [ دَ زَ ] (اِ) دستار را گویند که مندیل و رومال است و بعضی دستارچه را گفته اند که دستمال و روپاک باشد. (برهان ). دستار و دستارچه . (انجمن آرا) (آنندراج ) : ای طرفه ٔ خوبان من ای شهره ٔ ری لب را به سر دزک بکن پاک ز می . رودکی .رجوع به دُز به معنی...
-
سنجاق
لغتنامه دهخدا
سنجاق . [ س َ ] (ترکی ، اِ) سوزنی بی سوفار با سری مدور و آن از غیر آهن کنند که قابل ارتجاع است .- سنجاق ته دار ؛ فلزی سیخکی مانند سوزن که در ته آن دگمه ٔ کوچکی تعبیه شده است . (از فرهنگ فارسی معین ).- سنجاق سر ؛ سنجاق فلزی و گاه با روکش استخوانی که ز...
-
مشبک
دیکشنری عربی به فارسی
گيره , گيره قزن قفلي , جفت چپراست , قلا ب , دراغوش گرفتن , بستن , رنده , بخاري تو ديواري , شبکه , پنجره , ميله هاي اهني , قفس اهني , زندان , صداي تصادم نيزه و شمشير , رنده کردن , ساءيدن , ازردن , به زور ستاندن , چارچوب اهني , تيز و دلخراش , گوشت ريز ...
-
گوی انگله
لغتنامه دهخدا
گوی انگله . [ اَ گ َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) گوی انگل . تکمه و حلقه را گویند که بر گریبان پیراهن و غیره دوزند، چه گوی به معنی تکمه و انگله به معنی حلقه باشد که گوی در آن اندازند و گاهی آن حلقه را نیز گوی انگله میگویند. (برهان قاطع). حلقه ای که تکمه در...