کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قُش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قُش
لهجه و گویش بختیاری
qoš قوش.
-
واژههای مشابه
-
قش
لغتنامه دهخدا
قش . [ ق َ ] (ص ، اِ) شبیه و مانند و نظیر. || یار و رفیق . (ناظم الاطباء) (استینگاس ).
-
قش
لغتنامه دهخدا
قش . [ ق َش ش ] (ع اِ) صقیع است . (فهرست مخزن الادویه ). || خرمابن هیچکاره ، چون دقل و جز آن . (منتهی الارب ). ردی تمر، چون دَقَل ، و این لغت عمانی است . (اقرب الموارد). || دلو بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) ضخیم . (اقرب الموارد). || (...
-
قش
لغتنامه دهخدا
قش . [ ق َش ش ] (ع مص ) خوردن از اینجا و آنجا و پیچیدن هرچه یافتن و برگرفتن از خوان به آنچه بر آن قادر شدن . گویند: قش الرجل قشاً؛ اکل من هنا و هنا و لف ما قدر علیه مما علی الخوان . (از اقرب الموارد). || فراهم آوردن . (منتهی الارب ). جمع کردن . (اقرب...
-
قش رباط
لغتنامه دهخدا
قش رباط. [ق ُ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن ، سر راه مالرو نسر به حاجی آباد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 322 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بنشن . شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است . راه مالر...
-
قش ودش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qašodaš, qošodoš ۱. کّروفّر.۲. قیلوقال: ◻︎ این قشودش هست جبر و اختیار / از ورای این دو آمد جذب یار (مولوی: ۷۶۱).
-
قَرَه قُش
لهجه و گویش بختیاری
qara qoš قوش خاکسترى (قوىتر از قوش زرد).
-
قَش کِردن
لهجه و گویش بختیاری
qaš kerdan غش کردن، بیهوش شدن.
-
قش و دش
لغتنامه دهخدا
قش و دش . [ ق ُ ش ُ دُ / ق َ ش ُ دَ ] (اِ مرکب ) بعضی این ترکیب را به معنی قیل وقال گرفته اند و نیکلسن گوید در اینجا همین معنی را میدهد : از قش خود وز دش خود باز ره که سوی شه یافت آن شهباز ره . مولوی .این قش و دش هست جبر و اختیاراز ورای این دو آمد جذ...
-
واژههای همآوا
-
غش
واژگان مترادف و متضاد
۱. اغما، بیهوشی، ریسه، صرع، ضعف، کما، مدهوشی ۲. تزویر، تقلب ۳. پردهپوشی ۴. خیانت
-
غش
لغتنامه دهخدا
غش . [ غ َ ] (اِ) میل و خواهش زن آبستن . (ناظم الاطباء).
-
غش
لغتنامه دهخدا
غش . [ غ َش ش ] (ع مص ) ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد. (غیاث اللغات ). پند خالص ندادن کسی را، یا ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد و آراستن به وی خلاف مصلحت را. (از اقرب الموارد). || خیانت کردن . (غیاث اللغات ) (مصادر زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ...
-
غش
لغتنامه دهخدا
غش . [ غ َش ش / غ َ ] (از ع ، اِمص ) بیهوشی ، و بدین معنی در اصل غَشْی بود که عربی است و فارسیان یا را از آن حذف کردند و با لفظ کردن استعمال کنند چنانکه گویند: فلانی غش کرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و با بودن نیز استعمال کنند. (آنندراج ). خواب سبک ...