کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قوی دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] qavidast ۱. زبردست.۲. (اسم، صفت) ظالم.
-
قوی دستگاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qavidastgāh دارای شٲن و شوکت.
-
قوی دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] qavidel دلیر؛ پردل.
-
قوی رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qavira'y آنکه رٲی و اندیشۀ درست و نیرومند دارد.
-
قوی شوکت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qavišo[w]kat دارای جاهوجلال و شکوه بسیار.
-
قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. مٲخوذ از عبری] qaviheykal قویجثه؛ تنومند.
-
قوی ئیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qo(u)y[y]il هشتمین سال از سالهای دوازدهگانۀ تقویم ترکی؛ سال گوسفند.
-
strong beat, accented beat, down beat
ضرب قوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] نخستین ضرب هر میزان و سومین ضرب میزانهای چهارضربی
-
قوی ئیل
فرهنگ فارسی معین
(قُ یْ ئِ) [ تر. ] (اِمر.) یکی از دوازده سال دورة سنوات ترکان ؛ سال گوسفند.
-
قوی پنجه
فرهنگ فارسی معین
(قَ. پَ جِ یا جَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) آن که دارای زور بازوست .
-
دل قوی
لغتنامه دهخدا
دل قوی . [دِ ق َ ] (ص مرکب ) قوی دل . معتمد. مطمئن : بسکه خوردم بس زدم زخم گران دل قویتر بوده ام از دیگران .مولوی .
-
قوی اوصلو
لغتنامه دهخدا
قوی اوصلو. [ ] (اِخ ) قوی حصارلو. نام یکی از طوایف یازده گانه که در تنکابن ساکنند. (جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
قوی شدن
لغتنامه دهخدا
قوی شدن . [ ق َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) توانا و زورمند شدن .
-
قوی ئیل
لغتنامه دهخدا
قوی ئیل . (ترکی ، اِ مرکب ) یکی از ماههای ترکان . رجوع به قوی شود.
-
قوی بازو
لغتنامه دهخدا
قوی بازو. [ ق َ ] (ص مرکب ) آنکه دارای بازویی قوی و نیرومند است . پهلوان .