کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوی اوصلو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قوی اوصلو
لغتنامه دهخدا
قوی اوصلو. [ ] (اِخ ) قوی حصارلو. نام یکی از طوایف یازده گانه که در تنکابن ساکنند. (جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
واژههای مشابه
-
قوي
دیکشنری عربی به فارسی
قادرمطلق , توانا برهمه چيز , قدير , خدا , گوشت الو , چاق , فربه , نيرومند , مقتدر , قوي , پر زور , محکم , سخت , ستبر , تنومند , قوي هيکل , خوش بنيه , درشت
-
قَوِيُّ
فرهنگ واژگان قرآن
نیرومند
-
strong force
نیروی قوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] نیرویی که اجزای درون هسته را در کنار هم نگه میدارد و یکی از چهار نیروی بنیادی طبیعت است متـ . برهمکنش قوی strong interaction
-
strong verb
فعل قوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] فعلی که تغییر زمان در آن با تغییر واکۀ ریشۀ فعل نشان داده میشود
-
پیل، ≠ قوی
واژگان مترادف و متضاد
۱. برومند، پراستقامت، پرتوان، تند، تنومند، توانا، توانمند، دلیر، زفت، زورمند، قادر، قلچماق، نیرومند ۲. سخت، شدید ≠ ضعیف، کمزور
-
نیجه قوی
لغتنامه دهخدا
نیجه قوی . [ ن َ ج ِ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج . در 8هزارگزی غرب کامیاران و 4هزارگزی غرب جاده ٔ کرمانشاه به سنندج و در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 154 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و شغل اهالی ...
-
قوی استخوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qavi'ostoxān ۱. آنکه استخوانهای درشت و محکم دارد.۲. [مجاز] پهلوان.
-
قوی الاراده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: قویالارادَة] qaviyyol'erāde دارای ارادۀ قوی.
-
قوی البنیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: قویالبِنیَة] qaviyyolbonye = قویبنیه
-
قوی بازو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qavibāzu آنکه بازوان نیرومند دارد.
-
قوی بنیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qavibonye دارای بدنی سالم و نیرومند.
-
قوی پنجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qavipanje ۱. زبردست.۲. آن که زور بازو دارد.
-
قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qavijosse تنومند و نیرومند.