کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قویم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قویم
/qavim/
معنی
۱. راست و درست.
۲. معتدل.
۳. استوار.
۴. خوشقامت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
راست، استوار، والا
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قویم
واژگان مترادف و متضاد
راست، استوار، والا
-
قویم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qavim ۱. راست و درست.۲. معتدل.۳. استوار.۴. خوشقامت.
-
قویم
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (ص .) 1 - راست ، درست . 2 - خوش قد.
-
قویم
لغتنامه دهخدا
قویم . [ ق َ ] (ع ص ) نیکوقامت . خوش قد: رجل قویم . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || راست و درست . (منتهی الارب ). معتدل . (اقرب الموارد).
-
قویم
لغتنامه دهخدا
قویم . [ ق ُ وَ ] (ع اِ مصغر) مصغر قوم و ها در تصغیر به آن ملحق نمیشود، ولی در جائی که برای غیر آدمیان استعمال شود ها در مصغر آن درمی آید زیرا در این صورت مؤنث است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
قومی
لغتنامه دهخدا
قومی . [ ق ُ وَ می ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به قُوِیم . (المنجد).
-
متزلزل
واژگان مترادف و متضاد
۱. سست، نااستوار، ناپایدار ≠ استوار ۲. لرزان، لرزنده ≠ مستحکو، قویم ۳. دودل، ، متردد، مردد ≠ مصمم
-
نکودین
لغتنامه دهخدا
نکودین . [ ن ِ] (ص مرکب ) که بر دین قویم و راست است : کردار تو نیکوتر از تعبدزیرا که نکودینی و مسلمان .فرخی .
-
اقوم
لغتنامه دهخدا
اقوم . [ اَق ْ وَ ] (ع ن تف ) راست تر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ). راست تر و درست تر. (آنندراج ). قویم تر. || برپای داشته تر. (ناظم الاطباء).
-
استوار
واژگان مترادف و متضاد
امین، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابتقدم، ثابت، خللناپذیر، دایم، درستکار، درست، راسخ، رزین، سخت، سفت، قائم، قایم، قرص، قویم، متقن، متین، محکم، مدام، مستحکم، مستقر، معتمد، مقاوم، منیع، وثیق، ≠ بیدوام، سست، نااستوار
-
هبل
لغتنامه دهخدا
هبل . [ هَِ ب ِ ] (ع ص ) کلانسال گران سنگ از مردم و از شتر و از شترمرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیر و فربه از مردم و شتر و شترمرغ . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). در بعضی از فرهنگها به تشدید «لام » آمده است . ذوالرمة گوید:هبل ...
-
اصطلام
لغتنامه دهخدا
اصطلام . [ اِ طِ ] (ع مص ) از بیخ برکندن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). از بن برکندن . (تاج المصادر بیهقی ). استیصال . (اقرب الموارد) : گفت [ عبداﷲ زبیر ] ... کنا اهل بیت من العرب اصطلمنا عن آخرنا و ماصحبنا عاراً. (تاریخ بیهقی ص 1...
-
اصطفاء
لغتنامه دهخدا
اصطفاء. [ اِطِ ] (ع مص ) برگزیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 4) (زوزنی ) (آنندراج ). اختیار و برگزیدن . (فرهنگ نظام ). برگزیدن و برگزیدگی . (از منتخب و لطائف ) (غیاث ). برگزیدگی کسی را. (ناظم الاطباء). گزیدن . اصفاء...
-
غالی
لغتنامه دهخدا
غالی . (ع ص ) نرخ گران . یقال بعته بالغالی ؛ ای بالغلاء. (منتهی الارب ). گران . (مهذب الاسماء). گران قیمت ، مقابل کم بها. (آنندراج )(غیاث ). مقابل رخیص ، ارزان . || گرانبها. نفیس . قیمتی . قازح ، سعر قازح ؛ ای غالی . (منتهی الارب ). || نعت فاعلی از غ...