کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوم و خویش سببی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
متقارب
لغتنامه دهخدا
متقارب . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) با یکدیگر نزدیک گردنده . (آنندراج ). نزدیک و نزدیک به یکدیگر. (ناظم الاطباء).فرهنگستان ایران «همرس » را بجای این کلمه پذیرفته است : و این اقوال متقارب المعنی است . (ابوالفتوح رازی ، یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به ...
-
affinity
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وابستگی، نزدیکی، پیوستگی، قوم و خویش سببی
-
kin
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خانواده، قوم و خویش، خویشاوند، خویش و قوم، خویشی
-
kindred
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خانواده، خویش و قوم، خویشاوند، خویش، وابستگی، عشیره، قوم و خویشی
-
قُمُّ خویش
لهجه و گویش بختیاری
qomm-o-xiš قوم و خویش.
-
kindreds
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خانواده ها، خویش و قوم، خویشاوند، خویش، وابستگی، عشیره
-
in-law
دیکشنری انگلیسی به فارسی
در قانون، خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج، خویشاوند سببی
-
causalities
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سمبل ها، علیت، خاصیت سببی، رابطه بین علت و معلول
-
causality
دیکشنری انگلیسی به فارسی
علیت، خاصیت سببی، رابطه بین علت و معلول
-
خویشاوند
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (اِ.) قوم و خویش .
-
مصاهر
لغتنامه دهخدا
مصاهر. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) دامادخسری کننده . || خویش سببی : آنگه اسماعیل را و قبیله ٔ جرهم را حج فرمود و مناسک بیاموخت و ایشان مصاهران اسماعیل بودند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ). و رجوع به مصاهرت و مصاهرة و مصاهره شود.
-
nepotism
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی نظمی، خویش و قوم پرستی
-
nepotisms
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بچه گانه، خویش و قوم پرستی
-
کس و کار
فرهنگ فارسی معین
(کَ سُ) (اِمر.) (عا.) قوم و خویش .
-
دوجانبه
لغتنامه دهخدا
دوجانبه . [ دُ ن ِ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) ذوجنبتین . (یادداشت مؤلف ). || ذات البین . دوسویی . دوطرفی : دوستی دوجانبه . احترام دوجانبه . قرارداد دوجانبه . محبت دوجانبه . خویش دوجانبه ؛ هم از طرف پدر و هم مادر یا هم نسبی و هم سببی . (یادداشت مؤلف ).