کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قومه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قومه
/qavame/
معنی
مستحفضان؛ نگهبانان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قومه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قومَة، جمعِ قائم] [قدیمی] qavame مستحفضان؛ نگهبانان.
-
واژههای مشابه
-
قومة
لغتنامه دهخدا
قومة. [ ق َ وَ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قائم شود.
-
قومة
لغتنامه دهخدا
قومة.[ ق َ م َ ] (ع مص ) بهمه ٔ معانی رجوع به قیام (مص ) شود. || یک بار برخاستن . (از اقرب الموارد) || مابین الرکعتین قومة؛ یعنی دروا شدن میان رکوع و سجود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) قومة الانسان ؛ بالای مردم . قامت انسان .
-
قَوْمُهُ
فرهنگ واژگان قرآن
قومش
-
يَقْدُمُ قَوْمَهُ
فرهنگ واژگان قرآن
پيشاپيش قوم خود ميآيد
-
واژههای همآوا
-
قَوْمُهُ
فرهنگ واژگان قرآن
قومش
-
جستوجو در متن
-
قامة
لغتنامه دهخدا
قامة. [ م َ ] (ع مص ) برخاستن : قام قوماً و قومةً و قامةً و قیاماً. (ناظم الاطباء).
-
سائد
لغتنامه دهخدا
سائد. [ ءِ ] (ع ، ص ) مهتر یا کمتر از آن . ج ، سادة. سیائد. (منتهی الارب ) (شرح قاموس ) (قطر المحیط). یقال هو سیّد قومه و اذا اخبرت انّه قلیل یکون سیّد قلت : هو سائد قومه . (منتهی الارب ).
-
قیم
لغتنامه دهخدا
قیم . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ قَومة. (منتهی الارب ). رجوع به قومة شود. || ج ِ قیمة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). قیمت ها و ارزش ها. رجوع به قیمة شود. || ج ِ قامة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به قامة شود.
-
ضافی
لغتنامه دهخدا
ضافی . (ع ص ) تمام . و یقال : ضافی الفضل علی قومه . (مهذب الاسماء). فراخ عیش و تمام نعمت . || ثوب ٌ ضاف ؛ جامه ٔ کامل و تمام . (منتهی الارب ). || رجل ٌ ضافی الرأس ؛ مرد بسیارموی . (منتهی الارب ).
-
اریوس
لغتنامه دهخدا
اریوس . [ اَ ] (اِخ ) رومی بن اصطفانوس بن بطلینس . ملقب برشید قومه . از علماء عزائم . او راست : کتابی که در آن ذکر اولاد ابلیس و تفرق آنان در بلاد و انساب جن و جز آن هست . (ابن الندیم ).
-
زبن
لغتنامه دهخدا
زبن . [ زَ / زِ ] (ع اِ) گوشه .«حل زبنا من قومه »؛ یعنی بگوشه ای افتاد از قوم خود گوئی از محل اقامت قوم خود دور افتاد. زبن بدین معنی تنها بصورت حال یا ظرف بکار میرود. (از لسان العرب )(البستان ). «حل فلان زبنا عن قومه »؛ کسی را گویند که از خانه های قو...