کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قوقی
لغتنامه دهخدا
قوقی . (اِ) گویند حیوانی است دریایی که جُند یعنی آش بچّه ها خصیه ٔ اوست و او را بیدستر گویند. گوشت آن حیوان صرع را نافع است . (آنندراج ) (برهان ). قسمی از بیدستر که سگ آبی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || درخت صنوبر کبیر است که...
-
جستوجو در متن
-
قوقیا
لغتنامه دهخدا
قوقیا. [ ] (سریانی ، اِ) حیوانی بحری که مسمی به قوقی است . (از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قوقی شود.
-
حریش البحر
لغتنامه دهخدا
حریش البحر. [ح َ شُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) کرکدن البحر. قوقی . ذوالقرن . ختو. زال . ماهی زال .
-
حارود
لغتنامه دهخدا
حارود. (ع اِ) بیدستر. حیوانی که گند بیدستر [ جند بیدستر ] خایه ٔ اوست . سگلابی . سگلاوی . قسطور. قنذر. ویدستر. سقلاوی . هزد. قوقی . قضاعة. رجوع بمفردات ابن البیطار و بحر الجواهر و دزی ج 1 ص 239 و رجوع به جند بیدستر و بیدستر شود.
-
ذوثلاث ورقات
لغتنامه دهخدا
ذوثلاث ورقات . [ ث َ ث َ وَ رَ ] (ع اِ مرکب ) این نام بر چند گیاه اطلاق می شود. شکاعی . رجوع به ذوثلث شوکات شود. دو نوع حندقوقی . || حومانة. || ذوثلاث الوان . رجوع به همین ماده شود. فصفصة. یونجه . شبدر. || نوعی از خصی الثعلب . ابن البیطار گوید: یقال ...
-
ذوالقرن
لغتنامه دهخدا
ذوالقرن . [ ذُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب )نام نوعی ماهی است . (کتاب البلدان ابن الفقیه ). قوقی . ختو. زال . ماهی زال . حریش . هرمیس نوعی پستاندار دریائی از راسته ٔ قطاس ها که طولش تا 4 متر می رسد یکی از دندانهای نیش جنس نر این حیوان رشد بسیار یافته و بمواز...
-
دشت میشان
لغتنامه دهخدا
دشت میشان . [ دَ ت ِ ] (اِخ ) منطقه ای وسیع و هموار واقع در مغرب خوزستان که ساکنان آن از بنی طرف (از عشایر عرب خوزستان ) هستند، بهمین جهت این ناحیه در قدیم بنی طرف نام داشت و در سال 1314 هَ . ش . به موجب تصویب نامه ٔ هیئت دولت نام آن به دشت میشان مبد...
-
خبازی
لغتنامه دهخدا
خبازی . [ خ ُب ْ با ] (ع اِ) گیاهی است شبیه به خطمی و آنرا «خطمی کوچک » و «دبوسک » و «دبوکی » و «باب سنجاب » و «خبیز» نیز میگویند . (از ناظم الاطباء). نوعی از خطمی باشد و آنرا شیرازیان خطمی کوچک خوانند معتدل است . بر گزیدگی زنبور ضماد کنند نافع باشد....
-
اسم
لغتنامه دهخدا
اسم . [ اِ / اُ ] (ع اِ) اسم نزد بصریان معتل اللام مشتق از سمو بمعنی علو [ است ] بدلیل امثله ٔ اشتقاق او چون سمی یسمی تسمیة. و سمی در تصغیر و اسماء در جمع تکسیر که اسم از جهت تضمن اجلال وتشریف مناسبت با معنی سمو دارد و نام نهنده بتعین نام نیک اعلای م...